امام حسن علیه السلام در اثر توطئهاى شوم که از سوى معاویه تدارک دیده شد به شهادت رسید و جلوههاى شکوهمند امامت در دیگر یادگار فاطمه و على علیهماالسلام متجلى گشت. استبداد اموى جهت هدم امامت راستین و یاران دلباخته آن، عزم را دو چندان کرد و با تهدید و ارعاب و ترفندهاى عوام فریبانه به نابودى مکتب و راه امام على و فرزندانش علیهم السلام همت گماشت. بدین جهت، رهبرى و هدایت امت شرایط دشوار و طاقتفرسایى یافت. دوران دهساله امامت ابىعبدالله علیه السلام بیانگر مواضع و برنامههاى آن حضرت در مقابل این تحولات است که پیامها و درسهاى ارزشمندى را فرا راه عاشقانش قرار مىدهد و از سوى دیگر، سیره اخلاقى تربیتى آن بزرگوار را از ذخائر ازرشمند جهان اسلام و از بایستههاى پژوهشى است که بخش مهمى از آن ظهور و درخشش همین دوران مبارک است. نوشته حاضر نگاهى است اجمالى به یکى از مواضع و ابعاد زندگى سیاسى آن حضرت با عنوان «مبارزات امامحسین علیهالسلام در دوران معاویه که محورهاى زیر بیانگر جوانب آن مىباشد.
اعلام منشور ولایت در سرزمین منا
شیعیان امام على علیه السلام روزهاى سختى را در حکومت معاویه سپرى مىکردند. تعداد زیادى از آنان توسط معاویه به شهادت رسیده و بسیارى دیگر فرارى یا منزوى و در اضطراب و نگرانى به سر مىبردند. در منابر و اجتماعات اهانت به امام على علیه السلام به صورت رسمى رواج یافته بود و دلهاى عاشقان و دوستداران امیرمومنان را سخت جریحهدار کرده بود. اکنون دیدگان به سوى امام حسین علیه السلام دوخته شده و منتظر رهنمودها و دستورهاى آن حضرت است تا این سکوت مرگبار را بشکند و راهى به سوى افقهاى حقیقت بگشاید. امام حسین علیه السلام همراه عبدالله ابن عباس و عبدالله ابن جعفر حج مىگذارد. در سرزمین منا فرصتى دست مىدهد تا امام علیه السلام از اصحاب پیامبر و شیعیان و نیک مردان انصار دعوت کند و حقایق را براى آنان بازگو کند. بیش از هفتصد تن گرد امام اجتماع مىکنند که دویست نفر آنان از اصحاب پیامبرند. حضرت بپاخاست و پس از حمد و ثناى الهى، فرمود: «این تجاوزگر (معاویه)بر ما و شیعیان ما سختیها و ناملایماتى روا داشته است که خود دانسته و دیدهاید یا به شما رسیده است. مىخواهم از شما درباره حقیقتى جویا شوم. اگر راست گفتم، آن را تصدیق کنید و در صورتى که خلاف گفتم، مرا تکذیب کنید. سخنم را بشنوید و گفتارم را بنویسید. سپس هنگامى که به سوى شهرها و قبایل خویش بازگشتید، هر آن کس را که مورد وثوق و اطمینان دانستید به آنچه از حقوق ما مىدانید، دعوت کنید. من از آن مىترسم که حق ولایت از بین رود و مغلوب گردد، اگرچه خدا نور خویش را به رغم خواست کافران، غالب خواهد گردانید.»
سپس آنچه از قرآن و سنت پیامبر صلی الله علیه و آله درباره پدر و مادرش و اهلبیت علیهم السلام بود، براى آنان قرائت کرد. همگى گفتند: «اللهم نعم قد سمعنا و شهدنا»؛ همین طور است ما خود شنیدیم و افراد مورد اعتماد براى ما آنچه فرمودید، نقل کردند.
سپس حضرت فرمود: «شما را به خدا سوگند مىدهم آیا مىدانید که پیامبر صلی الله علیه و آله على علیه السلام را در غدیر خم به امامت منصوب کرد و مردم را به ولایت او فرا خواند و دستور داد که این پیام را حاضران به غایبان برسانند؟» همگى گفتند: «بلى ما شنیدیم.» (1)
بدین ترتیب، امام علیه السلام در آن اجتماع بر حقیقت امامت تاکید ورزیده و رسالت و مسوولیت خواص را براى ترویج مکتب اهلبیت علیهم السلام و مبارزه با استبداد اموى ترسیم کرد. سخنرانى حضرت در مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله نیز در همین راستا است. مرحوم مجلسى مىنویسد: به معاویه گفتند: دیدگان به سوى حسین علیه السلام است. کارى کن که او منبر رود و خطابه ایراد کند؛ از چشم مردم خواهد افتاد؛ زیرا توانایى خطابه ندارد. معاویه گفت: این را درباره برادرش حسنابن على تجربه کردم، به رسوایى ما منجر شد.
سرانجام اصرار زیاد مردم باعث شد از امام حسین علیه السلام بخواهد به منبر رود و با مردم سخن بگوید. حضرت سخنرانى خود را با حمد و ثناى الهى آغاز کرد. در این حال مردى گفت: کیست که خطابه مىکند؟ حضرت فرمود: ماییم حزب پیروز الهى و عترت رسول خدا که نزدیکترین فرد به او هستند و اهلبیت پاکیزه او و یکى از دو چیز گرانبها که عِدل قرآن قرار داده شده، همان کتاب که باطلى از پیش رو و پشت سر او راه نمىیابد، آگاه به تاویل قرآن و روشنگر حقایق آن هستیم. ما را اطاعت کنید که اطاعت ما واجب است؛ زیرا اطاعت ما مقرون به اطاعت خدا و رسول او گشته است. خداوند متعال مىفرماید: «اطاعت کنید خدا و رسول او و صاحب فرمان از خودتان را و هرگاه در چیزى نزاع داشتید، آن را به خدا و پیامبر بازگردانید. اگر به خدا و روز رستاخیز ایمان دارید، این براى شما بهتر و عاقبت و پایانش نیکوتر است.» (2)
و فرموده: «هنگامى که خبرى از پیروزى یا شکست به آنها برسد، آن را شایع مىسازند در حالى که اگر آن را به پیامبر و پیشوایان که قدرت تشخیص کافى دارند، بازگردانند از ریشههاى مسایل آگاه خواهند شد و اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود، جز عده کمى همگى از شیطان پیروى مىکردید.» (3)
شما را برحذر مىدارم از این که به نداى شیطان گوش فرادهید؛ زیرا شیطان دشمن آشکار شما است. و در آن صورت از دوستان شیطان خواهید شد. دوستانى که شیطان به آنان مىگوید: امروز هیچ کس از مردم بر شما پیروز نمىگردد و من همسایه شما هستم اما هنگامى که دو گروه(کافران و مومنان مورد حمایت فرشتگان در جنگ بدر) در برابر یکدیگر قرار گرفتند، به عقب برگشت و گفت: من از شما بیزارم.(4) که در این صورت «مثل کافران جنگ بدر» مورد ضربه شمشیرها و نیزهها «از سوى ملائکه» قرار خواهید گرفت و در آن هنگام ایمان فردى که از پیش ایمان نیاورده است یا کار نیکى را انجام نداده است نفعى به او نخواهد رساند.
در این موقع، معاویه گفت: «حسبک یا ابا عبدالله فقد ابلغت»؛ کافى است اى اباعبدالله، حق سخن را ادا کردى. (5)
اعتراض به ولایتعهدى یزید
معاویه تصمیم به ولایتعهدى یزید گرفت. راهى حج شد؛ به مدینه آمد و از مردم براى او بیعت گرفت. سپس منبر رفت و یزید را این چنین ستود: یزید دانا به سنت و قرآنشناس است و حلم و بردبارىاش بر سنگهاى سخت افزون است. امام حسین علیه السلام برخاست و پس از ستایش خدا و درود بر پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: هرگز سخنورى هر چند سخن به تفصیل گوید نتوانسته است حق اندکى از صفات ممتاز پیامبر صلی الله علیه و آله را ادا کند. اى معاویه! از واقعیت دور ماندهاى، سپیده صبح تاریکى شب را رسوا ساخته و نور خورشید پرتو روشنایى چراغ را بىفروغ ساخته است. در برترى برخى سخن به زیادهگفتى و در گزینش عدهاى حق دیگران را ضایع کردى و از بیان فضیلت صاحبان آن بخل ورزیدى و بیش از حد ستم روا داشتى. نشد که اندکى از فضیلت صاحبان حق را بپردازى و در همان حال شیطان بهره فراوان و نصیب کامل خویش را برنگیرد. دانستم آنچه درباره یزید از سیاستمدارى و کمالش گفتى، مىخواهى مردم را با این سخنان به اشتباه اندازى. گمان مىکنى انسانى ناشناس و دور از چشم مردم را تعریف مىکنى و از آنچه فقط خودت به آن دست یافتهاى، خبر مىدهى. «فخذ لیزید فیما اخذ به من استقرائه الکلاب المتهادشته عندالتحادش و الحمام السبق لاترابهن و القیناث ذوات المعازف و ضروب الملاهى تجده ناصرا»؛ و همین کارهایى که یزید کرده، بگیر؛ همین که سگان را به حال پارس و گلاویزى مىخواند و کبوتران بازى را به سوى همقطارانش و نیز کنیزکان آوازه خوان و انواع بیهودهگرى و هوس بازىهایش کافى است که تو را در وصف خویش یارى کرده باشد.
سپس فرمود: قصدى را که براى ولایتعهدى یزید دارى فروگذار و رهاکن، چه نیازى دارى که افزون بر همه کارهاى بدى که کردهاى با این گناه نیز خدا را ملاقات کنى. (6)
افشاى جنایات معاویه
جهت دیگرى که بیانگر مبارزات آن حضرت است نامهاى است که در آن جنایات معاویه و ستمگرىهایش شمارش کرده، حکومت معاویه را فتنهاى سهمگین بر امت قلمداد مىکند. قسمتى از آن چنین است: مگر تو نبودى که حجر و یاران عابد و خاشع حق را کشتى، همانان که از بدعتها نگران و بىتاب مىگشتند و امر به معروف و نهى از منکر مىکردند؟ آنان را پس از تعهدات محکم و تضمینهاى مطمئن به طرز ظالمانه و تجاوزکارانه کشتى، در برابر خدا گستاخى ورزیدى و عهد و پیمان الهى را سبک شمردى. مگر تو قاتل عمرو ابن الحمق نیستى، همان که از زیادى عبادت صورت و پیشانىاش پینه بسته بود؟ او را پس از تعهدات و تضمینهایى کشتى که اگر به حفاظت شدگان در کوهساران داده مىشد، از قلههاى آن فرود مىآمدند. مگر تو نیستى که زیاد را در دوره اسلام به خویشتن منسوب گردانیدى و او را پسر ابىسفیان قلمداد کردى، با این که رسول خدا صلی الله علیه و آله حکم کرده که فرزند متعلق به (پدر و مادر) است و پاداش مرد زناکار، سنگ است.
آنگاه او را بر مسلمانان مسلط ساختى تا آنان را بکشد و دست و پایشان را قطع کند و بر تنه درخت به دارشان آویزد؟ پناه بر خدا، اى معاویه! گویا تو از این امت نیستى و ایشان از تو نیستند. مگر تو آن خضرمى را نکشتى که ابن زیاد درباره او به تو گزارش داده بود داراى دین على علیه السلام است؛ و دین على علیهالسلام همان دینى است که پسر عمویش بر آن بود؛ همان دینى که تو به نامش به این مقام نشستهاى؛ و اگر دین او نبود، بالاترین افتخارات تو و اجدادت کوچهاى تابستانى و زمستانى آنان بود و خدا به واسطه ما براى این که نعمتى گران ببخشد، سختیهاى آن را از دوشتان برداشت. به من گفتهاى که این امت را به فتنه مینداز. من فتنهاى سهمگینتر از حکومتت بر امت نمىیابم؛ و نیز گفتهاى: به مصلحت خویش و دین و امت محمد صلی الله علیه و آله بیندیش. به خدا قسم، کارى بهتر از جهاد علیه تو نمىشناسم. بنابراین، هرگاه به انجام آن اقدام کنم، مایه تقرب به پروردگار من است و در صورتى که به انجامش نپردازم، از خدا براى حفظ دینم آمرزش مىطلبم و از او توفیق انجام آنچه او دوست مىدارد و مىپسندد، خواستارم.
سپس حضرت در ادامه مىفرماید: بدان که خدا را دیوانى است که هر کار کوچک و بزرگ به حساب مىکشد و شمارش مىکند. بدان که خدا فراموش نمىکند که تو به مجرد گمان افراد را مىکشى و به محض وارد آمدن اتهامى دستگیر مىسازى و پسرى را به حکومت نشاندهاى که باده مىنوشد و سگبازى مىکند، تو را مىبینم که خویشتن به گناه و عذاب در انداختهاى و دینت را تباه کردهاى و رعیت را ضایع ساختهاى. (7)
یادآورى رسالتها
استبداد اموى جامعه اسلامى را دچار فسردگى و رکود کرده، زمینه تجاوز و ستمگریهاى بیشتر آنان گشته بود. هشدار به جامعه و یادآورى رسالتها و مسوولیتهاى سنگین آنان از ضرورتهاى فورى آن بود؛ و چه فردى شایستهتر از ابىعبدالله الحسین علیه السلام و چه موقعیتى والاتر از حج.
بر این اساس، حضرت در اجتماع شکوهمند مردم در سرزمین منا به سخنرانى پرداخت و وظیفه امر به معروف و نهى از منکر را به مردم و دانشمندان یادآور شد. حضرت در آغاز درباره اهتمام به امر به معروف و نهى از منکر فرمود: اى مردم! از آنچه خدا بدان اولیاى خود را پند داده، پند گیرید مانند بد گفتن او از دانشمندان یهود، آنجا که مىفرماید: چرا دانشمندان نصارى و علماى یهود آنان را از گفتار گناهآمیز و خوردن مال حرام نهى نمىکنند؟ چه زشت است عملى که انجام مىدادند.(8) و نیز فرموده است: کافران بنىاسرائیل بر زبان داود و عیسى ابن مریم، لعن و نفرین شدند. این به خاطر آن بود که گناه و تجاوز مىکردند. تا آنجا که فرمود: چه بدکارى انجام مىدادند. (9)
خداوند آنها را بدین خاطر نکوهش کرده که از ستمکارانى که میان آنها بودند، کار زشت و فساد مىدیدند و آنها را نهى نمىکردند؛ زیرا در مال آنان طمع داشته و از قدرت آنان مىترسیدند با این که خداوند مىفرماید: از مردم نترسید و از من بترسید. (10)
سپس عالمان را مورد خطاب قرار داده، مىفرماید: شما اى جماعت که معروف به دانش و نامور به خوبى و معروف به خیرخواهى هستید و به وسیله خدا در دل مردم مهابتى دارید؛ شرافتمند از شما حساب مىبرد و ناتوان شما را گرامى مىدارد...
من مىترسم عذابى از عذابهاى الهى بر شما فرود آید؛ زیرا شماها از کرامت خدا به منزلتى رسیدید که بر دیگران برترى یافتهاید. بندگان مؤمن به خدا، گرامى داشته نمىشوند ولى شما به خاطر خدا در میان بندگان الهى ارجمندید. این در حالى است که مىبینید که پیمانهاى خدا شکسته شده و هیچ عکسالعمل و هراسى به خود راه نمىدهید. براى یک نقض تعهد پدران خویش بىتابى مىکنید با این که تعهد رسول خدا خوار و بىمقدار شده، کورها و لالها و زمینگیرها در همه شهرها بىسرپرست مانده و بر آنها ترحم نمىشود، شما به اندازه مقام و در خور مسوولیت خویش کار نمىکنید و در مقابل کسى که اقدام مىکند خضوع نمىکنید. بر عکس به سازش و مسامحه با ظالمان خود را آسوده خاطر مىدارید با این که خداوند شما را فرمان داده که از کار خلاف باز ایستید و دیگران را نیز نهى کنید؛ اما شما غافلید. مصیبت شما از همه مردم بزرگتر است؛ زیرا در حفظ مقام علما و دانشمندان ناتوان شدید. کاش کوشش مىکردید. علت این ناتوانى این است که جریان امور و احکام به دست دانشمندان الهى است که امین بر حلال و حرام اویند؛ ولى این مقام از شما گرفته شده است. بدین جهت، که شما از حق متفرق شدید و درباره روش پیغمبر با وجود دلیل روشن دچار اختلاف شدید. اگر بر آزارها شکیبا بودید و در راه خدا مشکلات را متحمل مىشدید، زمام امور الهى به شما برمىگشت و از طرف شما دستور آن صادر مىگشت و به سوى شما باز مىگشت؛ اما برعکس شما خودتان ستمگران را به جاى خویش جاى دادید و امور الهى را به آنها واگذاشتید تا به شبهه کار کنند و به شهوتها و میلهاى نفسانى خویش حرکت کنند. علت سلطه ستمگران گریز شما از مرگ و خوش بودنتان به زندگى دنیا است که از شما جدا خواهد شد. (11)
اما متاسفانه این فریادها و خروشهاى الهى بر جان و قلبهاى غافل کارگر نیفتاد و دوباره هر کس به اندیشه دنیایى خویش مشغول و کارهاى روزمره خویش را استمرار بخشید و چنان شد که بنىامیه احکام الهى را تعطیل کردند؛ نیکمردان تنها مانده میدان را به شهادت رساندند و تاریخ را براى همیشه سوگمند از بین رفتن حق و عدالت و حاکمیت امامت راستین ساختند.
تاکید بر استمرار برائت
معاویه به مروان که از کارگزاران حکومتى او بود، نامه نوشت و از او خواست دختر عبدالله بن جعفر را براى یزید خواستگارى کند. عبدالله تصمیم درباره این موضوع را به دائى فرزند خویش امامحسین علیهالسلام واگذار کرد. امام فرمود: از خداوند خواستارم که مورد پسندى از آل محمد را براى دختر عبدالله برگزیند. همگى در مسجد اجتماع کردند. مروان در حضور مردم گفت: امیرمومنان معاویه به من دستور داده که هر قدر از مهر را که پدرش بگوید، قبول کنم و تمامى بدهکارى پدرش را بپردازم. افزون آن که صلح بین دو فامیل نیز برقرار خواهد شد. امام حسین علیه السلام پس از حمد و ثناى الهى و بیان فضایل اهلبیت علیهمالسلام پاسخ داد: این که گفتى مهرش هر قدر باشد، معاویه قبول کرده، سوگند به جان خود که در صورت تصمیم، ما بر مهر السنه چیزى اضافه نمىکنیم. و این سخن که بدهکارى پدرش هر چه باشد، پرداخت مىکند، هیچ گاه زنان ما بدهکاریهاى ما را نپرداختهاند؛ و اما مصالحه و سازش، ما افرادى هستیم که به خاطر خدا با شما دشمنى کردیم و براى دنیا با شما صلح نخواهیم کرد. خویش نسبى نتوانسته است مانع از این کار شود تا چه رسد به ازدواج و خویشى سببى.
سپس حضرت دختر عبدالله را به عقد قاسم ابن محمد بن جعفر درآورد و باغى که خود در مدینه و به نقلى در سرزمین عقیق داشت. به دختر خواهر خویش بخشید. (12)
پىنوشتها:
1- الغدیر، ج 10، ص 161 و 162.
2- نساء، آیه59.
3- همان، آیه83.
4- انفال، آیه 48.
5- بحارالانوار، ج 44، ص 205 و206.
6- الغدیر، ج 10، ص 161 و 162 و استفاده از ترجمه الغدیر، ج19، ص 250 و 251.
7- الغدیر، ج 10، ص 161 و 162 و استفاده از ترجمه الغدیر، ج19، ص 250 و 251.
8- مائده، آیه63.
9- همان، آیات 78 و79.
10- همان، آیه47.
11- تحف العقول، ص 240، کلمات امامحسینعلیه السلام.
12- بحارالانوار، ج 44، ص207.
منبع:
ماهنامه کوثر شماره 38 ، عباس کوثرى
مرضیه موسویان لزوم پوشیدگی زن در مقابل مرد، یکی از مسایل مهم اسلامی است که قرآن کریم نیز به آن اشاره کرده است. البته حجاب، قبل از اسلام در میان اقوام دیگر چون یهود، هندو، ایرانی و ... وجود داشته و اختصاص به اسلام ندارد. این دین مبین، تنها برای آن مرز معین کرده است. اقوام گوناگون از گذشته های دور نظرات مختلفی پیرامون مساله حجاب داشته اند. گروهی زن را به شدت محصور کرده و بعضی نیز، حجاب را مایه اسارتش دانسته اند. کتاب تاریخ تمدن در این باره می گوید: «اگر زنی با هر گروه از مردان سخن می گفت و درددل می کرد; یا صدایش آن قدر بلند بود که چون در خانه سخن می گفت همسایگان می شنیدند; شوهرش حق داشت بدون پرداخت مهریه او را طلاق دهد». در ایران باستان، زنان نسبت به پدر و برادر خود نامحرم بودند. شاید در اینجا این سؤال مطرح شود که پوشش و حجاب از کجا آمده؟ آیا مردان آن را بر زنان تحمیل کرده اند یا اینکه زنان با میل خودشان انتخاب کرده اند؟ نظر دوم منطقی تر است. زیرا زنان با وجود اینکه خود را در مقابل مردان ضعیف می دیدند; اما جمال و زنانگی، قوت و قدرت دیگری به آنها بخشید. لذا فهمیدند اگر بدون حجاب باشند طعمه اقویا خواهند شد و تنها با حجاب است که می توانند از چنگال ایشان رهایی یابند و تنها آنها را عاشق خود نموده اما نگذارند به راحتی به عشق خود برسند; مگر با رسوم خاص و این خود باعث عزت بیشتر زن و محدود نگه داشتن قدرت مرد بود. پس با حجاب خود را از مهلکه شهوترانی مردان دور نگه داشتند. اما چرا اسلام بر مساله حجاب مهر تایید زد؟ در پاسخ باید به چند علت اشاره کرد: 1 - آرامش روانی: وقتی بین زن و مرد حریم نباشد; میل و غریزه ای که در طرفین است افزایش می یابد. غریزه جنسی به گونه ای است که هر چه بیشتر از آن استفاده شود; سرکش تر می شود و هر چه بر روی آن مهر زده شود مهار می گردد; به همین علت مردانی که زنان متعدد می گیرند نه تنها آتش هوس آنها خاموش نمی شود; بلکه شعله ورتر شده و آماده ازدواجهای مجدد می شوند. اگر به تاریخ نظری بیفکنیم; پادشاهانی را خواهیم دید که با وجود داشتن هزاران زن در حرمسراهایشان، باز هم در آرزوی به دست آوردن زنان جدید بودند. 2 - پایداری خانواده: اگر حجاب با کیفیت خاص خود در خانواده برقرار باشد و زن به جز مرد خود به کسی نگاه نکند و تمام توجهش به مردش باشد; عشق و محبت خود را در او خلاصه خواهد کرد و مرد هم اگر این طور باشد; زندگیشان بسیار شیرین و با صفا خواهدشد. 3 - استواری جامعه: اگر زن و مرد هر یک به آنچه وظیفه اسلامی آنان است عمل کنند. یعنی زنان با حجاب کامل وارد اجتماع شوند; چشم طماع مردان هوسباز را از خود دور نگه داشته و بدون دغدغه کار خود را به نحو احسن انجام می دهند. مردان هم به کارها و فعالیتهای اجتماعی خود ادامه می دهند. اما بر عکس اگر زنان با لباسهای نامناسب و آرایش بیرون روند; نیروی مردان کم شده و به جای کار و فعالیت، نیروی شهوانی در وجود ایشان فعال می شود. زنان هم به جای کار در اجتماع مشغول خودنمایی و هوسبازی می شوند. در این جاست که می بینیم کار اجتماعی پیشرفت نکرده و رو به تنزل می گذارد. به عنوان مثال منشی یک پزشک را در نظر می گیریم. اگر وی زنی پاکدامن و دارای حجاب اسلامی باشد; مراجعان بدون چشم چرانی و به چشم یک خواهر محجبه به او نگاه می کنند. اما اگر بدون پوشش کامل اسلامی و دارای ادا و اطوارهای زنانه باشد; مردانی که در اتاق انتظار مطب حضور دارند; زیر چشمی هیکل او را برانداز کرده و سعی می کنند سر صحبت را با وی باز کنند. 4 - حفظ ارزش و مقام زن: چون مردان خود را نسبت به زنان نیازمند می بینند; اگر زن خود را از نظرهای شهوانی آنان دور نگه دارد موجب ارزش او می شود. زیرا مردان با مشاهده مرز میان خواهش و رسیدن به زن، وی را به چشم مروارید گرانبهایی می بینند که به علت قرار گرفتن در صدف حجاب، به آسانی نمی توان به آن دست یافت. از نظر اسلام نیز زن هر اندازه عفیف تر باشد; ارزش و احترامش بهتر محفوظمی ماند. به مساله حجاب و پوشش زنان اشکالاتی گرفته شده است. یکی از این اشکالات، مغایرت حجاب با آزادی زن است. مغرضانی که این اشکال را طرح کرده اند عقیده دارند، آزادی حقی است که هر انسانی باید از آن بهره مند شود و حجاب مخالف اصل آزادی زن است. در پاسخ ایشان باید گفت: بر مردان واجب نیست اعضای بدن خود را غیر از عورتین بپوشانند. اما مردان از جهت اخلاقی تمام بدن خود را در معابر می پوشانند. آیا آنها به خاطر رعایت این حکم اخلاقی، در خانه و اجتماعی آزادی خود را از دست داده اند؟ باید از رسانه های تبلیغاتی و جنجالی غرب سؤال کرد: چرا اگر در کشورهای شما، مردان با لباسهای زیر از خانه بیرون بیایند مجازات می شوند ولی حضور زنان برهنه در معابر عمومی منعی ندارد؟ این جاست که باید بگوییم آنها برای رسیدن به مقاصد شوم خود، چنین سخنان دلفریبی را مطرح می کنند و قصد دارند از آب گل آلود ماهی بگیرند. آیا اسلام زنان را در خانه ها زندانی کرده یا از ایشان خواسته وقتی بیرون می روند; لباس مناسب بپوشند، درست راه بروند و هنگام مواجه شدن با مردان، برای حفظ موقعیت خود و اجتماع برخوردی مناسب داشته باشند؟ چنین زنانی از میان گروه زیادی از مردان هم عبور کنند; کسی به آنها توجه نمی کند. آیا این اسارت است یا عین آزادی؟ و آیا زنی که با رعایت حجاب، موجب بر هم زدن آرامش خود و اجتماع نشود; آزادیش را از دست داده است؟ باید از این منادیان به اصطلاح آزادی سؤال کرد چگونه است که شما زن مسلمان محجبه را زندانی و زن بی حجاب را آزاد می دانید؟ آیا غیر از این است که می خواهید زنان را بازیچه دست مردان هوسباز قرار داده و در لجنزار فساد و تباهی غرق کنید؟ زن محجبه خیلی بهتر از یک زن بی حجاب می تواند در اجتماع کار کند چون برخلاف او که تمام فکرش معطوف جلب توجه مردان است; با هدفی والاقدم در صحنه اجتماعی می گذارد و بدون توجه به هوسبازیهای مردان، به آمال و اهداف بلند خود اندیشیده و فعالیت خود را ادامه می دهد. ممکن است گفته شود خیلی از زنان آرایش کرده نیز، در اجتماع مشغول کار هستند. بله ما منکر این مساله نیستیم. اما کار زمانی خوب انجام می شود که با آرامش فکری همراه باشد. آنها که می گویند حجاب نوعی محروم ماندن زنان از فعالیتهای اجتماعی است; سخنشان لغو و بیهوده است. زنان با حجاب نه تنها محروم نماندند بلکه با پشتکار بیشتر، در اجتماع مشغول شده و بازدهی کارشان را نیز بالا بردند. گروهی از منتقدان، حجاب را موجب التهابات روحی دانسته و معتقدند اگر زنان خود را بپوشانند; موجب حرص بیشتر مردان می شوند. برتراند راسل یکی از مادی گرایان در این زمینه می گوید: «اگر عکسهای منافی عفت در سطح جامعه پخش شود; مردم پس از مدتی نگاه کردن به این عکسها از آنها زده می شوند. زنان نیز اگر مدتی در معرض دید باشند; رغبت مردان به مرور زمان نسبت به آنها کم خواهد شد.» در پاسخ باید گفت: غریزه شهوانی به گونه ای است که هر چه انسان آن را سرکوب کند، ضعیف تر می شود. بر عکس اگر رها و آزاد شود شعله ورتر می شود. بر خلاف نظر راسل اگر به یک عکس بی توجه شود; دوباره به عکس دیگری علاقه مند می شود. اگر از معاشقه کردن با زنی زده شود با زن دیگری ارتباط برقرار می کند. به همین علت است که می بینیم بی بند و باری در غرب ادامه پیدا می کند و زنان و دختران، به صورتی زشت و زننده در کوچه و خیابان ظاهر می شوند. در اینجا به تشریح دیدگاه قرآن می پردازیم. خداوند در قرآن کریم می فرماید: «قل للمؤمنین یغضوا من ابصارهم و ...» منظور از غض بصر در این آیات این است که نگاه خیره نکنند. نگاه دوگونه است: 1- آلی 2- استقلالی. نگاه آلی آن نگاهی است که چون ما با یک زن در حال صحبت کردن هستیم; به او نگاه می کنیم. اما نگاه استقلالی یعنی مو، لباس و طرز آرایش او مدنظرمان باشد. منظور قرآن از نگاه نکردن، نوع استقلالی آن است. «و یحفظوا فروجهم »، منظور وجوب ستر عورت و خودداری از زنا است. چون در عصر جاهلیت، ستر عورت در میان اعراب معمول نبود. همچنان که بعضی دانشمندان غرب نیز، این عقیده را در کتابهای خود مطرح کرده اند. «ذلک ازکی لهم »، این حفظ برای ایشان پاکیزه تر است از اینکه خود را مکشوف العوره کنند. «ان الله خبیر ... خدا به آنچه می کنند آگاه است ». خداوند در ادامه می فرماید: «و قل للمؤمنات یغضضن من ابصارهن و ...» در این آیه می بینیم فرقی بین زن و مرد از جهت ترک نظر و حفظ فرج نیست. پوشش فقط برای زن است چون مظهر جمال است. گرچه نحوه پوشش زن بر مردان واجب نیست; در عمل می بینیم مردان پوششی کاملتر از بعضی زنان دارند. «و لا یبدین زینتهن الا ما ظهر منها»، باید زیور خود را اعم از آرایش و زیورآلات آشکار نسازند مگر زینتهایی که آشکار است. زینت دو نوع است: 1-زینت آشکار 2- زینت مخفی (در تفسیر مجمع البیان سه قول آمده) زینت آشکار مثل جامه های رو و زینت مخفی مثل گوشواره و دست بند. قول دوم زینت آشکار مثل سرمه، انگشتر و خضاب دست. قول سوم چهره و دو دست تا مچ. و لیضربن بخمرهن علی جیوبهن، باید مقنعه هایشان را بر سینه هایشان بیندازید تا گردن، گوش، سینه و زیرگلو معلوم نشود. و لا یبدین زینتهن الا لبعولتهن او ... او ما ملکت ایمانهن، زینت خود را آشکار نکنند مگر برای شوهران یا پدران یا پدرشوهران یا پسران یا پسر شوهران یا برادران یا پسر برادران یا پسر خواهران یا زنان یا مملوکان. البته منظور از زنان در اینجا، زنان مسلمان است و زنان غیر مسلمان نامحرم هستند. چون زنان غیر مسلمان هیچ تعهدی ندارند که محاسن و زیبایی زن مسلمان را برای شوهرانشان توصیف نکنند. لذا زنان مسلمان نیز از توصیف خواهران خود برای مردان خودداری کنند. «او التابعین غیر اولی الاربة »، طفیلیانی که کاری با زن ندارند. او الطفل الذین... کودکانی که از امور جنسی بی خبرند یا توانایی زناشویی ندارند. او ما ملکت ... دو احتمال است: 1 - مخصوص کنیزان است 2 - مطلق مملوک منظور است. التابعین... شامل دیوانگان و افراد ابلهی است که دارای شهوت نیستند. و لایضربن بارجلهن ... یعنی زنان به منظور آشکار ساختن زینتهای پنهان خود، پای بر زمین نکوبند. (چون زنان عرب خلخال به پا می کردند.)توبو الی الله... ای مردم توبه کنید به سوی پروردگار. رسول خدا فرمود: «من روزی صد بار توبه می کنم.» و منظور از توبه انقطاع به سوی پروردگار است. |
|
جعفر انواری
تاریخ اسلام فرازهای مختلف و گوناگونی دارد که برخی از آنها مورد قبول و تسالم همگان بوده و چندان جای بحث و گفتگو در آنها نیست. ولی برخی دیگر این چنین نبوده و آثاراختلاف نظر در آنها کاملا مشهود است. این گونه مباحث گرچه نیاز بیشتری به تحقیق و تحلیل تاریخ دارند، اما چه بسا نتایج بهتر و اساسی تری را نیز در بر داشته باشند. مساله تاریخی فدک در شمار مباحث تاریخی قرار دارد، که در این مقاله ابعاد مختلف آن مورد تحلیل و بررسی قرار خواهد گرفت.
ضرورت طرح این موضوع ممکن است بعضی چنین تصور کنند که پس از گذشت چهارده قرن از این موضوع، چه ضرورتی ایجاب می کند که این مساله اختلافی مطرح شود؟ و اصولا طرح این گونه موضوعات چه سودی را در بر خواهد داشت؟ ولی در اینجا از این نکته نباید غافل شد که، بحث پیرامون «فدک » علاوه بر روشن کردن یک بحث مهم تاریخی، از جنبه عقیدتی نیز می تواند راهگشا باشد، چه اینکه:
اولا: فضیلت بزرگی برای ایشان ثابت می گردد زیرا عنایت خداوند نسبت به حضرتش با فرمان و ات ذاالقربی حقه. و نزدیک بودن به پیامبر(ص) با عنوان ذاالقربی مورد توجه و عنایت قرار گرفته است. ثانیا: یک سند زنده تاریخی برای اثبات حقانیت مکتب تشیع قرار گیرد. گرچه برخی از کوته اندیشان به بهانه حفظ وحدت میان مسلمانان با طرح این گونه مسائل مخالفت می ورزند; اما از این نکته غافلند که طرح این مسائل در چارچوب استدلال، با استفاده از مدارک معتبر اهل سنت و به دور از هر گونه تعبیر تند و نابجا، نه تنها خدشه ای به مساله وحدت وارد نمی سازد و هیچ گونه تنشی میان گروههای مختلف مسلمان ایجاد نمی کند، بلکه در روشن شدن حقیقت و پاسداری از مرزهای عقیده و مکتب نقش مؤثری ایفا خواهد کرد و روزنه تحقیق بیشتر را بروی محققان و پژوهشگران منصف خواهد گشود.
موقعیت فدک فدک، یکی از دهکده های آباد نزدیک خیبر بود. وقتی در سال هفتم هجری قلعه های خیبر به دست مسلمانان فتح گردید و قدرت مرکزی یهود در هم شکسته شد، ساکنان فدک از در صلح و تسلیم نیمی از سرزمین خود را به پیامبر(ص) واگذار کردند. با توجه به آیه 6 سوره حشر «مساله فی ء» این سرزمین از آن رسول گرامی گردید و آن حضرت مجاز بود که آنجا را برای خود برداشته یا به یکی از مصارفی که در آیه 7 سوره حشر آمده برساند.
زمینهای خیبر که با جنگ و قدرت نظامی فتح شده بود (که در اصطلاح فقهی مفتوحة عنوة نامیده می شود) می بایست در میان مسلمانان تقسیم گردد ولی زمینهای فدک از آنجا که بدون جنگ بدست آمده بود، جز انفال و فی ء بشمار می رفت و اختیار این گونه زمینها با پیامبر(ص) بود. قرآن در این باره می فرماید: «و ما افاء الله علی رسوله منهم فما اوجفتم علیه من خیل و لا رکاب ...» آنچه را که خداوند به رسولش از آنها (یهود) باز گرداند، چیزی است که شما برای تحصیل آن نه اسبی تاختید و نه شتری ... این آیه شریفه خود دلیل بر این است که در مواردی که برای به دست آوردن غنیمت هیچگونه جنگی رخ نداده باشد; هر چه بدست آید بطور کامل در اختیار پیامبر قرار خواهد گرفت. طبق روایتی که در کتاب صحیح مسلم (از کتب بسیار معتبر اهل سنت) نقل شده عمر بن خطاب این چنین اظهار داشت: «کانت اموال بنی النضیر مما افاء الله علی رسوله مما لم یوجف علیه المسلمون بخیل و لا رکاب فکانت للنبی خاصة ...» اموال بنی نضیر چون بدون جنگ بدست آمده جزء فی ء بشمار می رود و مخصوص پیامبر می باشد. پیامبر هم طبق ماموریت الهی «و ات ذاالقربی حقه » - حق نزدیکان را ادا کن - این زمین را به حضرت زهرا(س) بخشید. جلال الدین سیوطی از مفسران اهل سنت در تفسیر این آیه از ابی سعید خدری و ابن عباس نقل می کند که پیامبر اسلام طبق دستور خداوند فدک را به حضرت زهرا واگذار فرمود.«عن ابی سعید الخدری - رضی الله عنه - قال لما نزلت هذه الایة ... و ات ذاالقربی حقه ... دعا رسول الله فاطمة فاعطاها فدک. و عن ابن عباس - رضی الله عنه - قال: لما نزلت و ات ذاالقربی حقه اقطع رسول الله فاطمة فدکا...» تنها ایرادی که از سوی برخی مفسران اهل سنت متوجه استدلال به این آیه شده این است که: این سوره یکی از سوره های مکی است (نزول آن در مکه بوده) با اینکه موضوع فدک مربوط به مدینه می باشد. پاسخ این ایراد - طبق بیان مرحوم علامه طباطبایی «ره » - این است که: مفاد این آیه و آیات قبل از آن شباهت زیادی به آیات نازل شده در مدینه دارد بنابر این نمی توان برای اثبات مکی بودن آنها به یک روایت یا اجماع منقول استناد جست. ابو عبدالله زنجانی می گوید سوره اسرا مکی است جز آیات 26 و 32و33و57 و از آیه 73 تا انتهای آیه 80. بعضی از مفسران توجیه دیگری برای این ایراد بیان کرده اند به این صورت که: مفهوم آیه یک مفهوم جامعی است که هم در مکه ی بایست به آن عمل شود و هم در مدینه .. تنها چیزی که در اینجا باقی می ماند جمله «لما نزلت هذه الآیة » در روایت ابوسعید خدری است که ظاهرش این است که: اعطای فدک بعد از نزول آیه بوده است. ولی اگر لما را در اینجا به معنی علت بگیریم نه به معنی زمان خاص، این مشکل نیز حل می شود و مفهوم روایت این خواهد بود که پیامبر(ص) به خاطر این دستور الهی فدک را به فاطمه(س) عطا کرد، به علاوه گاه آیاتی از قرآن دو بار نازل شده است. اصولا نزول سوره ای در مکه یا مدینه دلیل بر آن نیست که تمام آیات آن سوره مکی یا مدنی باشد چون در اکثر سور قرآنی آیاتی مورد استثناء قرار گرفته است. پیامبر اکرم فدک را به حضرت زهرا واگذار فرمود ولی پس از رحلت آن حضرت این سرزمین توسط ابوبکر مورد مصادره قرار گرفت و حضرت فاطمه رسما خواستار استرداد آن شد. بلاذری از مورخان اهل سنت می گوید: «قالت فاطمه لا بی بکر ان رسول الله جعل لی فدک فاعطنی ایاها...»
توجیه مصادره فدک ابوبکر برای توجیه کار خود این حدیث را از پیامبر اکرم(ص) نقل کرد که: ما پیامبران از خود ارثی به یادگار نمی گذاریم و آنچه از ما بماند صدقه است. (نحن معاشر الانبیاء لانورث ما ترکناه صدقه) قبل از نقد و بررسی این حدیث، توجه به این نکته ضروری است که غیر از فدک املاک دیگری از پیامبر(ص) به ارث رسیده بود که مورد مصادره قرار گرفته است. آیت الله حسن زاده آملی در این باره می گوید: بدون شک فدک ملک خالص پیامبر(ص) بوده است به چند دلیل: الف: آیه 6 سوره حشر. ب: اعتراف خود ابوبکر: زیرا که به حدیث عدم ارث تمسک کرد. اگر آنجا را ملک پیامبر(ص) نمی دانست دلیلی نداشت که این حدیث را پیش بکشد. ج: ابوبکر از حضرت زهرا(س) شاهد و گواه طلب کرد و این خود دلیل دیگری است که آنجا را ملک پیامبر می دانسته زیرا هبه (یا ارث) فقط در صورت مالک بودن امکان پذیر است. «لا هبة الا فی ملک ».. . و با توجه به اینکه ملک خالص پیامبر بوده پس مساله هبه در کار است نه ارث زیرا ارث اختصاصی به حضرت زهرا(س) نداشته است. نتیجه اینکه حضرت زهرا دو نوع ادعاداشت:
جلال الدین سیوطی از مفسران اهل سنت در تفسیر این آیه از ابی سعید خدری و ابن عباس نقل می کند که پیامبر اسلام(ص) طبق دستور خداوند فدک را به حضرت زهرا(س) واگذار فرمود. 1- فدک به عنوان هبه و بخشش 2- ارث از اموال و املاک پیامبر(ص) غیر از فدک. و بعید است بگوییم حضرت در مرتبه اول ادعای نحله وهبه داشته و سپس ادعای ارث نموده باشد ... در نقل گفتار بلاذری نیز این چنین بیان شد که حضرت زهرا(س) از ابوبکر خواستار استرداد فدک شد و هیچ گونه سخنی از ارث به میان نیاورد.
نقد و بررسی حدیث از جهات مختلفی می توان این حدیث را مورد نقد و بررسی قرار داد. اول: این حدیث با متن قرآن ناسازگار است. قرآن می فرماید: «و ورث سلیمان داود ...» حضرت زهرا(س) در احتجاج خود در مقابل ابوبکر این نکته را مورد توجه قرار می داد: «یابن ابی قحافه افی کتاب الله ان ترث اباک و لا ارث ابی لقد جئت شیئا فریا افعلی عمد ترکتم کتاب الله و نبذتموه وراء ظهورکم اذ یقول و ورث سلیمان داود ...» آیا در کتاب خدا این چنین آمده است که تو از پدرت ارث ببری ولی من از پدرم ارث نبرم؟ این چیز عجیبی است!! آیا کتاب خدا را فراموش کرده پشت سر افکنده اید آنجا که می فرماید: سلیمان از داود ارث برد.
دفاع از حدیث برخی از عالمان اهل سنت در صدد دفاع از این حدیث بر آمده، مصداق ارث را در آیه شریفه غیر از مال و ثروت دانسته و آن را منحصر در نبوت کرده اند. ولی این گفتار قابل قبول نیست زیرا:
اولا: لفظ ارث - طبق بیان مرحوم سید مرتصی(ره) - در لغت و شریعت در موردی به کار می رود که قابل نقل و انتقال باشد و به کار رفتن آن در غیر این مورد نیاز به قرینه و شاهد دارد و نبوت هم با ارث قابل انتقال نیست; بلکه یک منصب الهی است که از طرف خداوند به افرادی عطا می شود. ثانیا: طبق آیه شریفه «ففهمنا ها سلیمان و کلا اتینا حکما و علما» (انبیاء،79) - «ما (حکم واقعی) آن را به سلیمان فهماندیم. و به هر یک از آنان (داود و سلیمان) داوری و علم فراوانی دادیم.» حضرت سلیمان علیه السلام در زمان حضرت داود(ع) دارای مقام نبوت بود; نه اینکه آن را به ارث برده باشد. فخر رازی می گوید: «راه این تفهیم همان وحی بود» آلوسی بغدادی می گوید «هر اجتهادی بر پایه گمان استوار است و در اینجا از لفط «حکما و علما» بدست می آید که اجتهادی در کار نبود ...» دوم: تنها راوی این حدیث خود ابوبکر است و دیگران این حدیث را از قول او نقل می کنند. سیوطی این حدیث را در شمار احادیثی می آورد که; راوی آن احادیث فقط شخص ابوبکر بوده است. ابن ابی الحدید می گوید: فقهاء در بحث اینکه خبر صحابی واحد مورد پذیرش است به این موضوع استناد جسته اند. سوم: این حدیث با روایت دیگر که می گوید: ابوبکر تصمیم گرفت فدک را به حضرت فاطمه(س) بازگرداند ولی عمر مانع این کار شد منافات دارد. حلبی در سیره خود نقل می کند که: «و فی کلام سبط ابن الجوزی انه [ابوبکر] - رض - کتب لها [فاطمه(س)] بفدک و دخل علیه عمر (رض) فقال ما هذا فقال کتاب کتبته لفاطمة بمیراثها من ابیها فقال مما ذا تنفق علی المسلمین و قد حاربتک العرب کما تری ثم اخذ عمر الکتاب فشقه » وقتی ابوبکر تصمیم گرفت نامه فدک را به حضرت زهرا(س) تسلیم کند عمر در اعتراض به این کار اظهار داشت که مادر حنگ به این منبع اقتصادی نیازمندیم سپس نامه را گرفته و پاره کرد. چگونه ممکن است چنین حدیثی از پیامبر(ص) وجود داشته باشد; ابوبکر به خود جرات دهد که با آن مخالفت ورزد؟ و چگونه عمر در اعتراض خود موضوع نیاز اقتصادی را مطرح می کند و هیچ سخنی از این حدیث به میان نمی آورد؟ چهارم: اگر این حدیث صحیح بود; می بایست خلیفه منازل همسران پیامبر(ص) را نیز مصادره می کرد. در حالی که می بینیم در این میان تنها فدک مورد مصادره قرار می گیرد. پنجم: اگر فدک صدقه بود بایستی همچون مصارف دیگر صدقات تقسیم گردد اما می بینیم که عمر هنگام قضاوت میان حضرت علی(ع) و عباس در مورد ارث فدک آن را به آنان واگذار می کند و اظهار می دارد: شما نسبت به کار خود آگاهترید و من این را تسلیم شما می کنم. حموی چنین نقل می کند:«انتما اعرف بشانکما اما انا فقد سلمتها الیکما» ششم: اگر فدک صدقه بود چرا عثمان آن را مروان بخشید؟ هفتم: با فرض صحت این حدیث دفن ابوبکر و عمر در منزل عایشه مورد ایراد قرار می گیرد.
انگیزه های مصادره فدک الف: انگیزه اجتماعی: فدک به عنوان یک امتیاز بزرگ برای حضرت فاطمه(س) و فرزندانش بشمار می رفت. چه اینکه خداوند به جهت قرابت آن حضرت با پیامبر(ص) و فضیلتی که در آن حضرت وجود داشت، فرمان واگذاری فدک را به آن حضرت صادر فرمود و قهرا با سلب مالکیت حضرت نسبت به فدک این امتیاز الهی نیز سلب خواهد شد.
ب: انگیزه اقتصادی: داشتن مال و بهره مندی از امکانات مادی یکی از مهمترین پشتوانه های حکومتهاست و کمبود آن تاثیر زیادی در ضعف حکومت خواهد داشت. از این رو موضوع محاصره اقتصادی برای مبارزه با یک کشور یا جمعیت به عنوان یک حربه مطرح است. نمونه آن را در محاصره اقتصادی پیامبر و یاران در شعب ابی طالب و محاصره اقتصادی ابرقدرتها در مورد کشورهای جهان سوم شاهد هستیم. ج: انگیزه سیاسی: اگر آنها حاضر می شدند ادعای حضرت زهرا(س) را در مورد فدک بپذیرند راهی باز می شد که اصل موضوع خلافت نیز مطرح گردد. ابن ابی الحدید می گوید: از استادم علی بن فارقی که در بغداد دارای کرسی تدریس بود پرسیدم آیا فاطمه(س) در گفتار خود نسبت به فدک راستگو بود؟ وی در پاسخ گفت: آری. گفتم: پس چرا ابوبکر فدک را به او واگذار نکرد؟ وی با تبسم کلام لطیفی بر زبان خود جاری ساخت: که اگر این سخن فاطمه(س) مورد تصدیق قرار می گرفت فردا به سراغش می آمد و ادعای خلافت حضرت علی(ع) را مطرح می نمود و خلیفه دیگر عذری برای رد این ادعا نداشت.
نقد و بررسی مصادره فدک از جهات گوناگونی می توان این مصادره را مورد نقد و بررسی قرار داد از جمله:
1- اگر واقعا حضرت زهرا(س) در فدک حقی نداشت، با عنایتی که پیامبر اسلام(ص) نسبت به آن حضرت داشتند می بایست این مطلب را به ایشان خاطرنشان می ساختند تا مبادا دخت بزرگوارشان ندانسته مایه اختلاف میان مسلمانان گردد. چه اینکه حضرت فاطمه با در اختیار داشتن فدک مستقیما مورد این حکم قرار داشت. چگونه ابوبکر از این حکم مطلع شده ولی حضرت زهرا و همسران پیامبر که عثمان را مامور مطالبه میراث خود کردند از این حکم بی خبر باشند؟ حضرت زهرا(س) رسما از خلیفه خواستار استرداد میراث خود می شد و چون با پاسخ منفی خلیفه مواجه شد غضبناک شده و تا آخر عمر با او سخن نگفت. در کتب صحاح اهل سنت این چنین نقل شده: «عن عائشه ان فاطمه(س) بنت النبی صلی الله علیه و آله ارسلت الی ابی بکر تساله میراثها... فقال ابوبکر ان رسول الله صلی الله علیه و آله قال: لا نورث ... فابی ابوبکر ان یدفع الی فاطمة منها شیئا فوجدت فاطمة علی ابی بکر فی ذلک فهجرته فلم تکلمه حتی توفیت ». پیامبر اکرم طبق نقل همین کتب صحاح حضرت فاطمه را پاره تن خود معرفی و غضب او را غضب خود می داند. «فاطمة بضعة منی فمن اغضبها اغضبنی ». 2- خلیفه از حضرت زهرا(س) مطالبه شاهد و بینه می کند، در حالی که فدک در اختیار و تصرف آن حضرت بود و خود این حیازت و تصرف یکی از نشانه های مالکیت است. حضرت علی(ع) در نهج البلاغه می فرماید: «بلی کانت فی ایدینا فدک من کل ما اظلته السماء فشحت علیها نفوس قوم و سخت عنها قوم آخرین و نعم الحکم الله و ما اصنع بفدک و غیر فدک » آری از میان آنچه آسمان بر آن سایه افکنده تنها فدک در اختیار ما بود که آن هم گروهی بر آن بخل و حسادت ورزیدند و گروه دیگری آن را سخاوتمندانه رها کردند و بهترین حاکم خداوند است. پیامبر اکرم(ص) فدک را به حضرت زهرا(س) واگذار فرمود ولی پس از رحلت آن حضرت این سرزمین توسط ابوبکر مورد مصادره قرار گرفت و حضرت فاطمه(س) رسما خواستار استرداد آن شد. 3- افرادی پس از رحلت پیامبر اسلام(ص) ادعای طلب از آن حضرت داشته یا اینکه آن حضرت به آنان وعده ای داده است. خلیفه بدون مطالبه هیچ شاهد و گواه به این گونه ادعاها ترتیب اثر می داد. حال سؤال این است که چرا نسبت به مساله فدک و سایر اموال برای آوردن شاهد پافشاری به عمل آمده است. بخاری در صحیح نقل می کند که ابوبکر اعلام داشت هر کسی طلبی از من یا قبل از من پیامبر(ص) دارد اعلام کند. جابر اظهار داشت: پیامبر به من وعده پرداخت مبلغی پول داده بود که ابوبکر سه بار دستش را به سوی جابر گشود و در هر بار پانصد (درهم) به او داد. 4- یکی از افرادی که به نفع حضرت زهرا(س) شهادت داد حضرت علی(ع) بود. ولی شهادت آن حضرت به بهانه اینکه همسر حضرت زهرا است و در این مورد نفعی خواهد داشت مورد پذیرش قرار نگرفت. در نقد این برخورد علاوه بر مساله عصمت حضرت علی(ع)، باید به روایتی که در فضیلت و حقانیت آن حضرت در کتب اهل سنت نقل شده توجه داشت. حاکم نیشابوری نقل می کند که پیامبر(ص) فرمود: «رحم الله علیا اللهم ادر الحق معه حیث دار». آیا با وجود این قبیل روایات باز می توان شهادت آن حضرت را نادیده گرفت؟ 5- با توجه به نزول آیه تطهیر در حق حضرت زهرا و سایر اهل بیت پیامبر و اثبات عصمت ایشان با دلیل قرآنی دیگر مطالبه شاهد و بینه موردی نداشته است. در سنن ترمذی (یکی از کتب صحیح اهل سنت) نقل شده که بعد از نزول آیه تطهیر (سوره احزاب، آیه 33) پیامبر اکرم(ص) در جمع حضرت علی(ع) و امام حسن(ع) و امام حسین(ع) و فاطمه زهرا(س) عرضه داشت: «اللهم هؤلاء اهل بیتی فاذهب عنهم الرجس » مسلم نیشابوری نیز این روایت را نقل کرده است. روایات فراوانی در این مورد در کتب مختلف اهل سنت همانند شواهد التنزیل و اسباب النزول نقل شده است. طبری در تفسیر این آیه شریفه روایت فراوانی در مورد اینکه منظور از اهل بیت همان حضرت زهرا و همسر و فرزندانش می باشد نقل می کند. آنچه در اینجا باید مورد توجه قرار گیرد این است که چگونه با وجود این روایات در اثبات عصمت و عظمت اهل بیت از آنان طلب شاهد شود؟ یا شهادت آنان مورد پذیرش قرار نمی گیرد؟ فضل بن روزبهان در توجیه این رفتار خلیفه اظهار می دارد که: «مساله عصمت اهل بیت ارتباطی به مساله شهادت و قضاوت ندارد. بلکه قاضی بایستی طبق وظیفه خود عمل کند. مرحوم مظفر(ره) در نقد این گفتار می گوید اصولا طلب شاهد از کسی که مالی را در اختیار دارد (ذوالید) اشتباه است; گذشته از اینکه بینه به عنوان یک راه ظنی است که برای رفع خصومت و اختلاف قرار داده شده ولی علم مقدم بر آن می باشد. (گرچه حضرت زهرا(س) طبق نظر خلیفه نتوانست بینه اقامه نماید، اما گفتار آن حضرت می تواند وسیله ای برای پیدایش علم به موضوع باشد).» کوتاه سخن اینکه می توان از جریان فدک به عنوان یک سند تاریخی در اثبات موضوع امامت و ولایت بهره جست. |
یکى از موانع سیر انسان به سوى خدا، پندارگرایى و گمان باطل است؛ چنانکه از مهمترین علل و اسباب طهارت روح و صعود آن به سوى حق، معرفت صحیح است. فرق عارف با پندارگراى غافل در این است که عارف، خود را در مشهد و محضر خداى علیم قدیر حکیم مىیابد، چنانکه هر موجودى را مظهر او مىداند و پندارگراى غافل، خود را غایب از او مىپندارد، چنانکه هر موجودى را مستقل مىپندارد. هر کس بر اساس معرفت یا گمان خود، سود یا زیانى مىبرد. قرآن کریم در ستایش مؤمن عارف مىگوید: او خود را در مشهد خداى علیم قدیر حکیم مىیابد و اهل مراقبت و محاسبت است، ولى در وصف غافل مىگوید: او فاقد همه این کمالهاست و با گمان و پندار زندگى مىکند و در پندار خود، مدفون است. قرآن کریم، گاهى درباره پندارگرایان غافل مىفرماید: "الم یعلم بانّ الله یرى"(1)؛ مگر او نمىداند که خدا مىبیند؟ اگر کسى بداند که خدا او را مىبیند و در مشهد خدا کار مىکند هرگز دستش به تباهى و زبانش به بدگویى آلوده نمىشود.(2) گاهى مىفرماید: "ایحسب ان لن یره احد"(3)؛ آیا مىپندارد که کسى او را نمىبیند؟ خدا شاهد است و شما در محضر و مشهد خدایید.
گاهى مىفرماید: "ام یحسبون انا لا نسمع سرّهم و نجویهم"(4)؛ آیا مىپندارند که ما کارهاى پنهان و نجواى آنها را نمىدانیم؟ اینها ناظر به بعد علمى است؛ یعنى انسان غافل فکر مىکند که کسى او را نمىبیند و او تنهاست و چون تنهاست، رهاست. گاهى مىپندارد بر فرض، کسى او را ببیند قادر نیست جلو او را بگیرد و خود را در مشهد قدیر نمىبیند؛ یعنى مىپندارد که خدا بر او توانایى ندارد. در این زمینه، ذات اقدس اله آیات فراوانى نازل کرده، مىفرماید: "ایحسب ان لن یقدر علیه احد"(5) آیا انسان مىپندارد خدا قدرت ندارد تا همه نعمتهاى او را به نقمت و حیات او را به ممات و سلامت او را به بیمارى مبدل کند؟ گاهى مىفرماید: "ایحسب الانسان ان لن نجمع عظامه"(6)؛ آیا انسان مىپندارد که با مرگ نابود مىشود و ما استخوانهاى پوسیده او را دوباره زنده نمىکنیم؟ برخى چنین مىپندارند که با مرگ نابود مىشوند و خداوند بر احیاى مجدد آنها قدرت ندارد و برخى مىپندارند که بعد از مرگ، حساب و کتابى نیست و کسى بر حسابرسى اعمال آنها قدرت ندارد و به همین جهت، زبانشان دراز و دستشان به گناه، آلوده است.
گاهى انسان، جاه و قدرت خود را عامل موفقیت خود مىپندارد. از این رو ذات اقدس خداوند مىفرماید: "ام حسب الذین یعملون السیئات ان یسبقونا ساء ما یحکمون"(7)؛ آیا کافران مىپندارند که سابق و پیشگامند و ما به آنها دسترسى نداریم؛ قضا و قدر ما آنها را رها کرده است و آنها از قلمرو قدرت ما بیرونند؟ این، حکم و داورى بدى است. گاهى نیز مىپندارند قدرتهاى مالى، مشکل آنها را حل مىکند: "یحسب ان ماله اخلده"(8)؛ آیامىپندارد که مال او، او را جاوید مىکند؛ چنانکه در جاى دیگر مىفرماید: "و ما جعلنا لبشر من قبلک الخلد افان مت فهم الخالدون"(9)؛ در نظام آفرینش، دنیا جاى خلود و جاودانگى نیست و هیچ کس در آن، جاوید نمىماند؛ زیرا دنیا نشئه حرکت است و حرکت باید به مقصد برسد و با دوام، سازگار نیست و اگر موجودى دائما در حرکت باشد، عبث مىشود. معناى دوام حرکت این است که هدفى در کار نیست. از این رو حرکت حتما باید منقطع شود و به دارالقرار برسد.
ذات اقدس خداوند در این مورد مىفرماید: "افحسبتم انما خلقناکم عبثا و انکم الینا لا ترجعون"(10)؛ آیا فکر کردهاید نظام آفرینش، یاوه و بیهوده است و این نظام، هدفى نداشته و شما معادى ندارید؟ گاهى انسان خود را در مشهد علیم قدیر حکیم مىبیند و هیچ یک از بحثهاى گذشته درباره او نیست اما خود را محق مىپندارد؛ با این که در برابر وحى ایستاده و هم فکرش تیره و هم کارش تاریک است، مىگوید: حق با ماست. در این زمینه، قرآن کریم مىفرماید: "و یحسبون انهم مهتدون"(11)؛ آنان مىپندارند که هدایت یافتهاند در حالى که به بیراهه مى روند. "و هم یحسبون انهم یحسنون صنعا"(12)؛ فکر مىکنند که کار خوب مىکنند؛ در حالى که به بدى مبتلایند. از مجموع این آیات بر مىآید که عدهاى از انسانها در جدار پندار، زندگى مىکنند و در خیال خام خود، غوطهورند و بر اثر پندارگرایى از مغز تهى و به پوست تبدیل مىشوند و روشن است که پوستها را مىسوزانند، چنانکه کشاورز، پوست را مىسوزاند و لب و مغز را براى غذا نگه مىدارد.
دنیا مزرعه آخرت است و در آخرت، پوستهاى مزرعه دنیا خریدارى ندارد، چنانکه در آن جا هرگز اولوالباب، یعنى کسانى که داراى لب و مغزند، نمىسوزند. تعبیر قرآن کریم درباره پندارزدگان این است: "و افئدتهم هواء"(13)؛ دلهاى اینان تهى است و چیزى در آن نیست. چون آنچه به دل اینها راه یافته است، پندار محض است و پندار هم باطل است، ولى عارف، خود و همه کارهاى خود را در مشهد خداى علیم قدیر حکیم مىیابد و مىداند که خدا مىبیند و مىتواند و پس از مرگ، روز حسابى هست. پس مهمترین راه براى تهذیب و تزکیه روح، همان معرفت صحیح و بدترین عامل براى آلودگى آن، همان گمان و پندار باطل است.
1. سوره علق، آیه 14.
2. همه تعلیمات قرآن بر اساس تشویق به بهشت و ترهیب از دوزخ نیست، بلکه بخش قابل توجهى از آن، معرفتهاى عارفانه و حکیمانه است و ما را به حیاى از خدا وامىدارد، مانند این که مىپرسد: آیا انسان نمىداند که خدا او را مىبیند؟ بنابراین، اگر جهنم نبود، باز هم جا داشت که انسان گناه نکند، چنانکه هیچ انسان با حیایى در کنار سفره مهماندار و دوست خود آشکارا در برابر او به مخالفت برنمىخیزد.
3. سوره بلد، آیه 7.
4. سوره زخرف، آیه 80.
5. سوره بلد، آیه 5.
6. سوره قیامت، آیه 3.
7. سوره عنکبوت، آیه 4.
8. سوره همزه، آیه 3.
9. سوره انبیاء، آیه 34.
10. سوره مؤمنون، آیه 115.
11. سوره زخرف، آیه 37.
12. سوره کهف، آیه 104.
13. سوره ابراهیم، آیه 43.
کتاب مراحل اخلاق در قرآن، آیة الله جوادی آملی.