واژه زنادقه جمع زندیق است. این کلمه ریشه فارسى دارد و در اصل«زند دین» زن دین بود. مزدکیان (1) خود را زند دین مىنامیدند. طریحى در مجمع البحرین مىنویسد: زنادقه گروهى از مجوسیان بودند. سپس این کلمه بر هر ملحدى در دین استعمال گردید. (2)
در بین مردم چنین شهرت یافته که زندیق کسى است که به هیچ دینى پاىبند نیست و قائل به دهر است. و در حدیث آمده است: زنادقه همان دهریه هستند که مىگویند: نه خدایى وجود دارد و نه بهشت و جهنمى. دهر است که ما را مىمیراند. (3) از گفت و گوى امام موسى کاظم علیه السلام با هارون الرشید بر مىآید که زندیق به کسى گفته مىشود که خدا و رسولش را رد کند و به جنگ با آنها بپردازد. (4)
اولین کسى که ملحد گشته و زندیق شد ابلیس بود. (5)
ملحدین و دهریان مناظرات و گفتوگوهایى با پیامبر اسلام داشتند که علامه طبرسى در کتاب الاحتجاج (6) به بخشى از آنها اشاره کرده است:
امام صادق علیه السلام مناظراتى طولانى و گفتوگوهاى بسیارى با ابنابىالعوجاء، ابوشاکر دیصانى، زندیق مصرى و برخى دیگر از سران زنادقه داشت و به عقاید انحرافى آنها پاسخ مىداد. پیش از آن که به برخى از گفتوگوهاى آن حضرت با زنادقه اشاره کنیم، نگاهى به افکار دو نفر از سران زنادقه مىافکنیم:
یکى از رهبران زنادقه، عبدالکریم بن ابىالعوجاء است. وى از شاگردان حسن بن ابى الحسن بصرى بود و بر اثر افکار انحرافى که داشت، از دین و توحید منحرف شد. (7)
ابن ابىالعوجاء با چند نفر از دهریون در مکه پیمان بست تا با قرآن معارضه کنند. او در یکى از سفرهاى خود به مکه، هنگامى که با عظمت امام صادق علیه السلام در بین مردم مواجه مىشود، از روى کینه و حسد داوطلب مىشود تا به نمایندگى از ابن طالوت، ابن الاعمى و ابن المقفع؛ امام را در نزد مردم شرمنده کند اما با پاسخ کوبنده امام صادق علیه السلام مواجه و سرافکنده مىشود و مفتضحانه به نزد دوستان خود برمىگردد. وى سرانجام به دستور منصور، توسط فرماندار کوفه محمد بن سلیمان به زندان افتاد. گروهى نزد منصور رفتند و به شفاعت او برآمدند. منصور به درخواست آنها پاسخ مثبت داد و در نامهاى به فرماندار، دستور آزادى ابنابىالعوجاء را صادر کرد. پیش از آن که نامه به کوفه برسد، منصور دستور داد تا ابن ابىالعوجاء را گردن بزنند. ابنابىالعوجاء هنگام مرگ گفت: اکنون بیمى از کشته شدن ندارم، زیرا من چهار هزار حدیث جعل و حلال را حرام و حرام را حلال نمودهام و در ماه رمضان شما را به روزه خوارى کشاندهام و در روز عید فطر وادار به روزه گرفتن کردهام. (8)
ابوشاکر یکى دیگر از رهبران زنادقه است که افکار انحرافىاش بسیارى از مسلمانان را دچار شبهه و شک و تردید کرد. وى قائل به خداى نور و خداى ظلمت بود.
ابوشاکر گفتوگوهاى بسیارى با یاران امام صادق علیه السلام داشت. او در مدینه با امام صادق علیهالسلام مناظره و گفتوگو کرد که نتیجهاش شکست علمى و رسوایى بود. (9)
هشام بن الحکم مىگوید: روزى ابوشاکر دیصانى به من گفت: آیهاى در قرآن است که باعث تقویت نظر و اندیشه ماست. گفتم: این آیه کدام هست؟ ابوشاکر گفت: (هو الذى فىالسماء اله و فى الارض اله) (10) ؛ اوست که در آسمان خداست و در زمین خدا. هشام مىگوید: متحیر ماندم که در جواب او چه پاسخى بدهم. ایام حج فرارسید و روانه خانه خدا شدم. با امام صادق علیه السلام ملاقات و عرض کردمکه ابوشاکر چنین مىگوید و برداشت او را از آیه بیان کردم. امامصادق علیه السلام فرمود: این سخن، سخن زندیق است. هرگاه نزد او رفتى، از او بپرس: نامت در کوفه چیست؟ او خواهد گفت: فلان. بگو: نامت در بصره چیست؟ باز هم همان نام را تکرار مىکند. بگو: خداى ما نیز چنین است. خداى ما هم در آسمان «اله» است و هم در زمین «اله».
هشام مىگوید: (به کوفه) برگشتم و بدون هیچ توقفى، نزد ابوشاکر رفتم. آنچه امام صادق علیهالسلام به من گفته بود، از او پرسیدم. ابوشاکر که درمانده شده بود و جوابى نداشت، گفت: این سخن (طرز استدلال) از حجاز به این جا آمده است. (11)
هشام بن الحکم مىگوید: روزى ابو شاکر دیصانى نزد امام صادق علیه السلام رفت و گفت: اى جعفر بن محمد! مرا بر معبودم راهنمایى و دلالت کن. امام صادق علیه السلام فرمودند: بنشین! در این هنگام کودک خردسالى پیش آمد که در دستش تخم پرندهاى بود. کودک با تخم بازى مىکرد. امام صادق علیه السلام تخم پرنده را از بچه گرفت. سپس با اشاره به تخم پرنده، به دیصانى فرمود: این دژى است پوشیده که پوست ضخیمى دارد. در زیر این پوست ضخیم، پوست نازکى وجود دارد و زیر آن پوست نازک، مایعى طلایى و مایعى نقرهاى در کنار هم، بدون این که با هم مخلوط شوند، وجود دارد ... کسى نمىداند که آن تخم پرنده براى آفرینش نر خلقت شده است یا براى آفرینش ماده. هنگام شکسته شدن تخم پرنده صورتهاى فراوان، چون: طاووس، کبوتر و خروس از آن بیرون مىآید. آیا فکر نمىکنى که براى این آفرینش مدبرى هست؟!
هشام مىگوید: دیصانى مدتى سرش را به زیر انداخت و در فکر فرو رفت. سپس سر برداشت و گفت: «اشهد ان لا اله الا الله وحده لاشریک له و اشهد ان محمدا عبده و رسوله و انک امام و حجة من الله على خلقه و انا تائب مما کنت فیه» (12) ؛ شهادت مىدهم که معبودى جز خدا نیست، خداوند یکتاست و شریک ندارد و شهادت مىدهم که محمد بنده خدا و فرستاده خداست و تو رهبر و حجت از سوى خداوند براى بندگان هستى و من از گذشته خود بازگشت مىکنم.
عبدالکریم بن ابىالعوجاء بارها درباره مسائل گوناگون با امام صادق علیه السلام گفتوگو کرد.
مرحوم کلینى برخى از مناظرات وى با امام صادق علیه السلام را نقل کردهاست. اینک یکى از مناظرات را ذکر مىکنیم:
راوى گوید: روز دیگر ابن ابىالعوجاء برگشت و در مجلس امام صادق علیه السلام خاموش نشست و دم نمىزد. امام فرمود: گویا آمدهاى که بعضى از مطالبى را که در میان داشتیم تعقیب کنى. گفت: همین را خواستم. اى پسر پیغمبر! امام به او فرمود: تعجب است از این که تو خدا را منکرى و به این که من پسر رسول خدایم گواهى دهى!! گفت: عادت مرا به این جمله وادار مىکند؟ امام فرمود: پس چرا سخن نمىگویى؟ عرض کرد: از جلال و هیبت شما است که در برابرتان زبانم به سخن نیاید. من دانشمندان را دیده و با متکلمین مباحثهکردهام؛ ولى مانند هیبتى که از شما به من دست دهد، هرگز به من روى نداده است. فرمود: چنین باشد ولى من در پرسش را به رویت باز مىکنم. سپس به او توجه کرد و فرمود: تو مصنوعى یا غیرمصنوع؟ عبدالکریم بن ابىالعوجاء گفت: ساخته نشدهام. امام فرمود: براى من بیان کن که اگر ساخته شده شده بودى، چگونه مىبودى؟ عبدالکریم مدتى سر به گریبان شده، پاسخ نمىداد و با چوبى که در مقابلش بود ور مىرفت و مىگفت: دروازه پهن، گود، کوتاه، متحرک و ساکن همه اینها صفت مخلوق است. امام فرمود: اگر براى مصنوع صفتى جز اینها ندانى باید خودت را هم مصنوع بدانى؛ زیرا در خود از این امور حادث شده مىیابى. عبدالکریم گفت: از من چیزى پرسیدى که هیچ کس پیش از تو نپرسیده و کسى بعد از تو هم نخواهد پرسید. امام فرمود: فرضا بدانى در گذشته از تو نپرسیدهاند، از کجا مىدانى که در آینده نمىپرسند؟ علاوه بر این،سخن و گفتار خود را نقض کردى، زیرا تو معتقدى که همه چیز از روز اول مساوى و برابر است، پس چگونه چیزى را مقدم و چیزى را موخر مىدارى؟ اى عبدالکریم! توضیح بیشترى برایت دهم: بگو بدانم اگر تو کیسه جواهرى داشته باشى و کسى به تو گوید: در این کیسه اشرفى هست و تو بگویى نیست. او به تو بگوید: اشرفى را براى من تعریف کن. و تو اوصاف آن را ندانى، آیا تو مىتوانى ندانسته بگویى اشرفى در کیسه نیست؟ گفت: نه. امام فرمود: جهان هستى که درازا و پهنایش از کیسه جواهر بزرگتر است. شاید در این جهان مصنوعى باشد زیرا که تو صفت مصنوع را از غیر مصنوع تشخیص نمىدهى. عبدالکریم درماند ... . سال بعد، بار دیگر با امام در حرم مکى برخورد. یکى از شیعیان به حضرت عرض کرد: ابن ابى العوجاء مسلمان شده؟ امام فرمود: او نسبت به اسلام کور دل است، مسلمان نشود. چون ابن ابىالعوجاء چشمش به امام افتاد، گفت: اى آقا و مولاى من! امام فرمود: براى چه اینجا آمدى؟ گفت: براى عادت تن و سنت میهن و براى این که دیوانگى و سر تراشى و سنگپرانى مردم را ببینم. امام فرمود: اى عبدالکریم! تو هنوز بر سرکشى و گمراهیت پا برجایى؟ عبدالکریم رفت سخنى بگوید که امام فرمود: در حج مجادله روا نیست و عبایش را تکان داد و فرمود: اگر حقیقت چنان باشد که تو گویى که چنان نخواهد بود. ما و تو رستگاریم و اگر حقیقت چنان باشد که ما مىگوییم، ما رستگاریم و تو در هلاکت. (13)
هشام بن الحکم مىگوید: زندیقى از مصر به قصد دیدار با امام صادق علیه السلام رهسپار مدینه شد. زندیق وقتى به مدینه رسید که آن حضرت مدینه را به قصد مکه ترک کرده بود. زندیق که در مصر آوازه علم و اخلاق امام صادق علیه السلام را شنیده بود، شیفته دیدار آن حضرت بود. بدین خاطر با این که خسته بود، لحظهاى درنگ نکرد و روانه مکه شد. هشام مىگوید: امام صادق علیه السلام در حال طواف بود که زندیق مصرى نزد آن حضرت آمد. من همراه امام صادق علیه السلام بودم. زندیق مصرى سلام کرد. حضرت فرمود: نام تو چیست؟ زندیق گفت: عبدالملک. امام پرسید: کنیهات چیست؟ گفت: ابو عبدالله. امام فرمود: این کدام ملک و پادشاه است که تو بنده او هستى؟ آیا از پادشاهان زمین است یا از پادشاهان آسمان؟ پسرت بنده خداى آسمان است یا بنده خداى زمین؟ هشام مىگوید: مرد مصرى سکوت کرد. امام فرمود: حرف بزن. باز هم او سکوت اختیار کرد. امام فرمود: هرگاه از طواف فارغ شدم، نزد ما بیا.
طواف امام پایان یافت. زندیق نزد حضرت آمد و در مقابل امام نشست. امام به او فرمود: آیا مىدانى که زمین زیر و رویى دارد؟زندیق گفت: آرى. امام فرمود: تاکنون به زیر زمین رفتهاى؟ زندیقگفت: نه. امام فرمود: آیا مىدانى در زیر زمین چیست؟ زندیق گفت: نمىدانم. گمان مىکنم چیزى زیر زمین نیست. امام فرمود: گمان چیزى جز عجز و درماندگى است... آیا به سوى آسمان بالا رفتهاى؟ او گفت: نه. امام فرمود: آیا مىدانى در آنجا چیست؟ او گفت: نمىدانم. امام فرمود: آیا به سوى مشرق و مغرب رفتهاى و ماوراى آنها را زیر نگاهت قرار دادهاى؟ زندیق گفت: نه. امام فرمود: بسى جاى تعجب است که نه به مشرق رفتهاى، نه به مغرب، نه به درون زمین، نه به آسمان بالا و نه خبرى از آنجا دارى تا بدانى در آنجا چیست؟ و در عین حال، تو منکر آن چه که در این مکانهاست هستى؟! آیا هیچ عاقلى چیزى را که نمىداند منکر مىشود؟! زندیق مصرى گفت: تاکنون هیچ کس با من این گونه سخن نگفته است. امام فرمود: پس تو از این جهت در شک و تردید هستى؟!
زندیق گفت: شاید چنین باشد. امام فرمود: اى مرد! بدان! هیچگاه آن که نمىداند بر آن که مىداند حجت و دلیلى ندارد. هرگز جاهل حجتى بر عالم ندارد. اى برادر مصرى! گوش کن که با تو چه مىگویم! آیا نمىبینى که آفتاب، ماه، شب و روز به افق درآیند؟ اما یکى بر دیگرى سبقت نمىگیرد. آنها مىروند و بر مىگردند، و در این رفت و آمد مجبور و مضطر هستند؛ زیرا جایى جز جاى خودشان ندارند. آنها اگر مىتوانستند که برنگردند چرا برمىگردند؟ اگر مضطر نبودند چرا شب، روز نمىگردد و روز، شب نمىشود؟ به خدا سوگند! اى برادر مصرى! آنچه را که شما به آن عقیده دارید و دهر مىنامید اگر آنها را مىبرد پس چرا برمىگرداند و اگر آنها برمىگرداند پس چرا آنها را مىبرد؟! آیا نمىبینى که آسمان برافراشته شده و زمین نهاده شده است، به گونهاى که نه آسمان به زمین مىافتد و نه زمین بر روى کرات زیرین خود سرازیر مىشود؟ به خدا سوگند، خالق و مدبر آنها خداست.
زندیق مصرى تحت تاثیر استدلالهاى امام صادق علیه السلام قرار گرفت و مسلمان شد. امام صادق علیه السلام به هشام دستور داد تا تعالیم اسلام را به او بیاموزد. (14)
پىنوشتها:
1- مزدک در ایام پادشاهى قباد مىزیست و کتاب مزدا اثر اوست.(سفینهالبحار، ج 1، ص559.)
2-مجمع البحرین، ص 248.
3- سفینة البحار، ج 1، ص559.
4- تحف العقول، ص 428.
5- همان.
6- احتجاج، ج 1، ص 25.
7- مجمع البحرین، ص 162.
8- سفینة البحار، ج 2، ص 285.
9- همان، ج 1، ص 474.
10- سوره زخرف، آیه 84.
11- تفسیر المیزان، ج 18، ص 128/ سفینة البحار، ج 1، ص 474.
12- احتجاج، ج 2، ص 71.
13- الکافى، ج 1، ص97.
14- احتجاج، طبرسى، ج 2، ص 75.
15- کافى، ج 1، ص 1005.
آیا خصوصیت زمان و مکان در استجابت دعا تأثیر دارد؟
جایگاه و آثار زمان و مکان را در رابطهی خدا و انسان، باید از سوی هر دو طرف این ارتباط بررسی کرده و سنجید.
خداوند خود خالق زمان و مکان و همهی موجودات مکانی و زمانی است، با آنکه خود در زمان و مکان نمی گنجد و به حکم آیات:
«نَحنُ اَقرَبُ اِلَیکُم مِن حَبلِ الوَرِید» ما از رگ گردن به شما نزدیک تریم(1)
«اِنَّ اللهَ یَحُولُ بَینَ المَرءِ وَ قَلبِهِ» خداوند میان انسان و قلبش است(2)
«هُوَ مَعَکُم اَُینَمَا کُنتُم» او هرجا که باشید با شماست(3)
«تَعلَمُ مَا فِی نَفسِی وَ لَا اَعلَمُ مَا فِی نَفسِکَ» آنچه در نفس من است تو خدایا میدانی و من از آنچه در نزد توست هیچ نمیدانم(4)
دیگر معنا ندارد که در شنیدن دعای ما مکانی با مکان دیگر، و یا این زمان با آن زمان برایش فرق داشته باشد.
از سوی دیگر به حکم:«لا تَأخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَومٌ» (5)
ذات متعالش دستخوش عوارضی چون خواب و چرت نمیشود تا مثلا در زمان خوابش دعای ما را نشنود.
همچنین: «وَ اِذَا سَأَلَکَ عِبادِی عَنِّی فَاِنِّی قَرِیبٌ» (6)
برای اطلاع از نیاز ما احتیاجی به واسطه ندارد تا او را آگاه سازد لذا در این آیه نفرمود «به بندگانم بگو که من به آنها نزدیکم».
در دعای جوشن کبیر میخوانیم: «لا یَشغَلُهُ سَمعٌ عَن سَمعٍ» هیچ کاری و شنیدنی او را از شنیدن دعای ما باز نمیدارد.
پس او در همه مکانها و در همه زمانها به نیازهای همه مخلوقات آگاه است و سوال و دعای همه را میشنود.
پیامبر بزرگوار اسلام میفرمایند: «قلب آدمی چون گنجشک وحشی هر لحظه بر سر یک شاخه است»(7) و نیز میفرمایند «قلب آدمی مانند پر مرغی است که در بیابانی پر باد، هر لحظه به یک سو میرود»(8)
با توجه به روایاتی از این دست و با نگرش در خویش در مییابیم که انسان به واسطه دلمشغولیهایش از خود و پروردگار خود غافل شده و باز میماند پس برای ارتباط با خدای خویش و دعا، جایی و زمانی را باید انتخاب کند که در آن بتواند حواس خود را متمرکز کند. بدین جهت است که دعا را در قبل از اذان صبح و یا در کنار تربت سید الشهدا علیه السلام و یا در مکانهای دیگر این قبیل توصه فرمودهاند.
خلاصه آنکه خصوصیات زمان و مکان در استجابت دعا از ناحیه خدای تعالی فرق ندارد ولی از ناحیه بندگان فرق میکند.
1- سوره ق ،آیه 16
2- سوره انفال ، آیه 24
3- سوره حدید ، آیه 4
4- سوره مائده ، آیه 116
5- سوره بقره ، آیه 255
6- سوره بقره ، آیه 186
7- اثنا عشریه ، صفحه 17
8- همان ، صفحه 20
با تصرف ،برگرفته از کتاب پاسخ به پرسشهای دینی ،محمد باقر موسوی همدانی
مطابق آنچه از آموزههای دین اسلام، و روایات امامان معصوم -که درود و سلام خداوند بر آنان باد- بدست میآید، باید تمام حاجات و نیازهای خود را از خداوند خواست چنان که خداوند به حضرت موسی میفرماید "یَا مُوسی سَلنِی کُلَّما تَحتَاجُ اِلَیهِ حَتَی عَلَفَ شَاتِکَ وَ مِلحَ عَجِینِک" (1) ای موسی هرچه نیاز داری از من بخواه حتی علف گوسفندت و نمک غذایت را.
اینجا پرسشی در ذهن نقش میبندد که، پس اگر در تمام خواستههای خود دست به دعا شویم جایگاه عوامل و سببهای طبیعی که همگی تأثیر آن را در تمام زندگی خود دیدهایم، چه میشود؟ به بیانی دیگر، آیا "در خواست" از خداوند اثر "مه و خورشید و فلک" را از بین میبرد؟
آیا باید تأثیر دارو را در بهبود بیماری نادیده گرفت و برای شفای آن صرفاً دست به دعا شد؟
ابتدا به طبیعت و علل طبیعی نگاهی میاندازیم ؛ آنچه در نگاه اول البته از دریچهی پاسخ بر این سوال به دست میآید این است که خود طبیعت ساختهی خدا و منشأ اثر بودن آن به اراده او بوده است و همه مطابق حکمت خداوند بجا آفرید شده و مؤثر گشتهاند و معنا ندارد که خداوند خود آنچه را که آفریده و اثر داده را باطل کرده و از بین ببرد.
جواب سوال هم همینجاست ، بله درست است که "مه و خورشید و فلک در کارند" اما نباید ازین نکته غافل شد که این عوامل طبیعی خود علل متوسط و به منزله رابطی میان علت اصلی و معلولند، و سبب واقعی، خدایی است که "مه و خورشید و فلک" را آفریده و منشاه اثرشان ساخته است.
آنچه موجب خطای ما در این میان گشته است، اُنس ما به اثر عوامل طبیعی است، مایی که بارها و بارها شوری نمک را چشیدهایم، پنداشتهایم که نمکین گشتن مذاقمان در واقع ازوست، غافل از آنکه خدا نمک را شور آفرید.
آنچه به یاری این مدعا می آید آنجاست که هرگاه خدا بخواهد این عوامل میانی اثر خود را باخته و حتی خاصیت ضدش را بر خود گرفته است "قُلْنَا یَا نَارُ کُونِی بَرْدًا وَسَلَامًا عَلَى إِبْرَاهِیمَ گفتیم: ای آتش ، بر ابراهیم خنک و سلامت باش" (2)
برآیند کلام، نمایان شدن فرمایش امامان معصوم است که: نباید بر علل و اسبابی که میشناسیم تکیه کنیم و آنها را علت تام و تمام بدانیم، بلکه باید فراموشمان نشود که در پشت آن، دست قدرتمندی است که طبیعت را وسیله نیل ما به خواستهها و تمایلاتمان ساخته است.
و باید بدانیم که: "لا مؤثر فی الوجود الا الله، هیچ موثری جز خدا در وجود نیست" و اول باید ازو خواست آنگاه در عللی که می شناسیم سراغ لطف و تفضل او و اجابت خواستهی خود باشیم.
نکته درخور توجه این است که آیا هر آنچه از خدا بخواهیم عطا میکند؟ به تعبیری بهتر، چگونه باید از خدا خواست تا حتما اجابت نماید؟
1- مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار جلد90، صفحه 303، و نیز حلی، ابن فحد، عدة الداعی، صفحه 98
2- سورهی انبیا، آیهی 69
چندی بود که در تاریخ وحوادث آن مسئله ای برایم نمود پیدا کرده بود وآن مسئله چیزی جز مسئله تبلیغات نبود و اینکه تبلیغ به عنوان یک ابزار در دست هر کس ، از آن به خوبی استفاده نمود و در هر مرحله ای چه در راه حق یا باطل توانست بر دیگران هرچند به طور موقت سیطره پیدا کند.
مظلومیتی در تاریخ بالاتر از مظلومیت امیرالمومنین علی (ع) نیست که تاریخ به عینه اذعان دارد ، وقتی خبر شهادت مولا در محراب مسجد کوفه پخش شد جوابی از مردم برخواست که دل انسان را میسوزاند همه از هم می پرسیدند :(مگر علی (ع) نماز هم میخوانده که در مسجد کشته شده است؟)این مسئله چیزی نیست جز تبلیغات سوء معاویه در مورد مولا که سبب این فاجعه شده است ودر پندار مردم چیزی غیر از عین حقیقت به وجود آمده بود.
این یک نمونه کامل وبسیار عمیق است که خود شاهدی بر این امر که تبلیغات وسیله ای برای جایگزین کردن چیزی پوشالی به جای حقیقت دردل مردمی که در سرشت خود به دنبال معنویات ومعارف عالیه اند می باشد .
همواره تأکید علما و دینشناسان بر این امر بوده که واقعیات را برای پیشرفت ودوری از انحطاط باید دانست ونباید گذاشت که کسی غیر از معصوم که عاری از اشتباه وگناه است حقیقت را باز گو نماید و طریقت را بنمایاند.
اما در این میان باید در مورد اینکه چراکسانی که میخواستند بر مردم حکومت کنند وغصب این منسب از محقان آن میکردند ازاین ابزار (تبلیغات سوء)استفاده مینمودند ودر آن مجدانه کوشش میکردند. امثال عمروعاص ها ومعاویه ها وجائران تاریخ از گذشته تا کنون که الان نیز با مصادیق آن کاملاً آشنا هستیم مثل صهیونیست هاو مسئله هلوکاست این بزرگنمایی قرن و مسئله نچندان دور (والنتاین) .
درجواب باید یک مقدار به مسئله انسان شناسی ومبانی آن باز گشت که انسان موجودی حقیقت گرا وعاشق است و در تمامی مراحل زندگی این دو امر معنوی است که انسان را در سختی ها و مشکلات این دنیا یاری مینماید .او برای نیل به این دو امر زنده است ومی کوشد با تلاش راه را آسان نماید.
اما حقیقت اینجاست که تنها کسی میتواند اورا رهبری کند که بتواند دل او را هدایت کند نه تنها شکمش را، و این امر مورد اتفاق همه است.واصل تقابل خیر و شر نیز در بدست گرفتن این هدایت است که خیر مردم را برای اهداف خودشان میخواهد وشر مردم را برای اهداف خودش
این امر باعث میشود که شریان برای در دست گرفتن اوضاع برای ایشان منافعی پوشالی و زود گذر تعیین نماید وچشم ایشان را به روی حقیقت ببندند
در زندگی امروز آدمیان این مسئله به طور واضح مشخص است بارها دیده ایم که چگونه دشمن آدمی به جای معرفی حقایق چیزی را برای دفع سطحی عواطف بشریت معرفی میکند،مثل مظاهر واقعی عشق وعاشقی چگونه میشود که وقتی از یک جوان پرسیده میشود مظهر ادب و عشق و فداکاری کیست بدون شک وتردید وبلا فاصله میگوید:
……………………………………………………………
حضرت ابولفضل العباس علیه السلام
ولی همین جوان با تاثر از چه چیزی والنتاین را به عنوان سمبل عشق وفدایی عشق میخواندچه چیزی ؟؟؟؟؟؟
بدون شک این کمبود در تمامی جوامع دنیا مداران دیده مشود؛ کمبود معنویات و پر کردن این خلع از مهمترین همّ ایشان است واین امر میسر نمیشود غیر از دست زدن به تبلیغات. برای همچنان در سیطره قرار دادن مردم و بشریت چونان که پیشینیان ایشان نیز به این امر متوسل بودند
تولد هالیوودها و مصادر خبری مختلف به زبان های مختلف دنیا و قرار دادن بودجه های کلان وگزاف برای جوسازی های موافق و عوام فریبی ایست، اینکه فیلمی به عنوان عقاب سیاه در هالیوود ساخته میشود که در آن برای سرپوش گذاشتن به روحییه استعمار گری وجنگ طلبی و سلطه گری نیروهای امریکایی در این فیلم با کپی برداری از واقعه حقیقی عاشورا وحتی درست کردن گودی قتلهگاه ودستان بریده وهجوم وحشیانه مردم نادان به یک هلیکوپتر نظامی که در ماموریتی برای نجات همان مردم دچار سانحه شده بود دست میزنند این یک نمونه از هزاران هزار تبلیغ مسموم است.
جهانی جلوه دادن مسئله ولنتاین که یک امر مقطعی است برای سر پوش گذاشتن بر مسئله انحطاطِ بوجود آمده در جوامع غربی است با یک سوال ساده این مسئله برای ما روشن میشود آیا عید نوروز که برای قدیمی ترین جامعه بشری امری پاس داشتنیست نمیتواند امری جهانی باشد، همه میگویند این مسئله مربوط به ما ایرانیان است ودر دایره ما محدود. این جواب به نظر شما برای ولنتاین کافی نیست؟ چه کسانی برای جهانی نشان دادن آن می کوشند؟و چه دستانی در حال محو ایران اسلامی؟
باید دیده ها را باز کرد جور دیگر باید دید باید حقایق را پیدا کرد، والا اینکه ببینیم چه میگویند تا ما نیز بگوییم امری نا ثواب واشتباه است.
کوشیدم تا دراین اوراق بار دیگر یاد آوری کنم آنچه باید به دنبال آن باشیم.
دوستان عزیز سلام
بعد از مدتی غیبت در پی آن هستم تا روی مطلبی در مورد شبکه تربیتی انتظار کار کنم و خلاصه شده ده شب اول محرم را برای استفادیتان قرار بدهم. انشاء الله