سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرگاه دانشمندی را دیدی، به خدمتش درای . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :6
بازدید دیروز :1
کل بازدید :66097
تعداد کل یاداشته ها : 16
103/9/4
11:12 ع
موسیقی
مشخصات مدیروبلاگ
 
مامانی[26]
توی این عالم فانی که همش روبه فناست به خدا یه دل دارم اونم مال امام رضاست

خبر مایه
لوگوی دوستان
 

امام صادق علیه السلام، بقیع

واژه زنادقه جمع زندیق است. این کلمه ریشه فارسى دارد و در اصل‏«زند دین‏» زن دین بود. مزدکیان (1) خود را زند دین ‏مى‏نامیدند. طریحى در مجمع البحرین مى‏نویسد: زنادقه گروهى از مجوسیان بودند. سپس این کلمه بر هر ملحدى در دین استعمال‏ گردید. (2)

در بین مردم چنین شهرت یافته که زندیق کسى است که به هیچ دینى ‏پاى‎بند نیست و قائل به دهر است. و در حدیث آمده است: زنادقه ‏همان دهریه هستند که مى‏گویند: نه خدایى وجود دارد و نه بهشت و جهنمى. دهر است که ما را مى‏میراند. (3) از گفت و گوى امام ‏موسى کاظم علیه السلام با هارون الرشید بر مى‏آید که زندیق به کسى‏ گفته مى‏شود که خدا و رسولش را رد کند و به جنگ با آنها بپردازد. (4)

اولین کسى که ملحد گشته و زندیق شد ابلیس بود. (5)

ملحدین و دهریان مناظرات و گفت‏وگوهایى با پیامبر اسلام داشتند که علامه طبرسى در کتاب الاحتجاج (6) به بخشى از آنها اشاره کرده است:

امام صادق علیه السلام مناظراتى طولانى و گفت‏وگوهاى بسیارى با ابن‏ابى‏العوجاء، ابوشاکر دیصانى، زندیق مصرى و برخى دیگر از سران ‏زنادقه داشت و به عقاید انحرافى آنها پاسخ مى‏داد. پیش از آن که‏ به برخى از گفت‏وگوهاى آن حضرت با زنادقه اشاره کنیم، نگاهى به‏ افکار دو نفر از سران زنادقه مى‏افکنیم:

 

رهبران زنادقه

یکى از رهبران زنادقه، عبدالکریم بن ابى‏العوجاء است. وى از شاگردان حسن بن ابى الحسن بصرى بود و بر اثر افکار انحرافى که ‏داشت، از دین و توحید منحرف شد. (7)

ابن ابى‏العوجاء با چند نفر از دهریون در مکه پیمان بست تا با قرآن معارضه کنند. او در یکى از سفرهاى خود به مکه، هنگامى که‏ با عظمت امام صادق علیه السلام در بین مردم مواجه مى‏شود، از روى کینه و حسد داوطلب مى‏شود تا به نمایندگى از ابن طالوت، ابن الاعمى و ابن المقفع؛ امام را در نزد مردم شرمنده کند اما با پاسخ ‏کوبنده امام صادق علیه السلام مواجه و سرافکنده مى‏شود و مفتضحانه به نزد دوستان خود برمى‏گردد. وى سرانجام به دستور منصور، توسط فرماندار کوفه محمد بن سلیمان به زندان افتاد. گروهى نزد منصور رفتند و به شفاعت او برآمدند. منصور به درخواست آنها پاسخ مثبت داد و در نامه‏اى به فرماندار، دستور آزادى ابن‏ابى‏العوجاء را صادر کرد. پیش از آن که نامه به کوفه برسد، منصور دستور داد تا ابن ابى‏العوجاء را گردن بزنند. ابن‏ابى‏العوجاء هنگام مرگ گفت: اکنون بیمى از کشته شدن ندارم، زیرا من چهار هزار حدیث جعل و حلال را حرام و حرام را حلال نموده‏ام و در ماه رمضان شما را به روزه خوارى کشانده‏ام و در روز عید فطر وادار به روزه گرفتن کرده‏ام. (8)

ابوشاکر یکى دیگر از رهبران زنادقه است که افکار انحرافى‏اش‏ بسیارى از مسلمانان را دچار شبهه و شک و تردید کرد. وى قائل به ‏خداى نور و خداى ظلمت‏ بود.

ابوشاکر گفت‏وگوهاى بسیارى با یاران امام صادق علیه السلام داشت. او در مدینه با امام صادق علیه‎السلام مناظره و گفت‏وگو کرد که نتیجه‏اش شکست‏ علمى و رسوایى بود. (9)

 

مناظره هشام با ابوشاکر دیصانى

هشام بن الحکم مى‏گوید: روزى ابوشاکر دیصانى به من گفت: آیه‏اى ‏در قرآن است که باعث تقویت نظر و اندیشه ماست. گفتم: این آیه ‏کدام هست؟ ابوشاکر گفت: (هو الذى فى‏السماء اله و فى ‏الارض ‏اله) (10) ؛ اوست که در آسمان خداست و در زمین خدا. هشام‏ مى‏گوید: متحیر ماندم که در جواب او چه پاسخى بدهم. ایام حج فرارسید و روانه خانه خدا شدم. با امام صادق علیه السلام ملاقات و عرض کردم‏که ابوشاکر چنین مى‏گوید و برداشت او را از آیه بیان کردم. امام‏صادق علیه السلام فرمود: این سخن، سخن زندیق است. هرگاه نزد او رفتى، از او بپرس: نامت در کوفه چیست؟ او خواهد گفت: فلان. بگو: نامت در بصره چیست؟ باز هم همان نام را تکرار مى‏کند. بگو: خداى ما نیز چنین است. خداى ما هم در آسمان «اله‏» است و هم در زمین ‏«اله‏».

هشام مى‏گوید: (به کوفه) برگشتم و بدون هیچ توقفى، نزد ابوشاکر رفتم. آنچه امام صادق علیه‎السلام به من گفته بود، از او پرسیدم. ابوشاکر که درمانده شده بود و جوابى نداشت، گفت: این سخن (طرز استدلال) از حجاز به این جا آمده است. (11)

مناظره امام صادق علیه السلام با ابوشاکر دیصانى

هشام بن الحکم مى‏گوید: روزى ابو شاکر دیصانى نزد امام صادق علیه السلام رفت و گفت: اى جعفر بن محمد! مرا بر معبودم راهنمایى و دلالت ‏کن. امام صادق علیه السلام فرمودند: بنشین! در این هنگام کودک خردسالى‏ پیش آمد که در دستش تخم پرنده‏اى بود. کودک با تخم بازى مى‏کرد. امام صادق علیه السلام تخم پرنده را از بچه گرفت. سپس با اشاره به تخم ‏پرنده، به دیصانى فرمود: این دژى است پوشیده که پوست ضخیمى‏ دارد. در زیر این پوست ضخیم، پوست نازکى وجود دارد و زیر آن ‏پوست نازک، مایعى طلایى و مایعى نقره‏اى در کنار هم، بدون این که ‏با هم مخلوط شوند، وجود دارد ... کسى نمى‏داند که آن تخم پرنده ‏براى آفرینش نر خلقت‏ شده است‏ یا براى آفرینش ماده. هنگام شکسته ‏شدن تخم پرنده صورت‏هاى فراوان، چون: طاووس، کبوتر و خروس از آن‏ بیرون مى‏آید. آیا فکر نمى‏کنى که براى این آفرینش مدبرى هست؟!

امام صادق علیه السلام، بقیع

هشام مى‏گوید: دیصانى مدتى سرش را به زیر انداخت و در فکر فرو رفت. سپس سر برداشت و گفت: «اشهد ان لا اله الا الله وحده لاشریک ‏له و اشهد ان محمدا عبده و رسوله و انک امام و حجة من الله على ‏خلقه و انا تائب مما کنت فیه‏» (12) ؛ شهادت مى‏دهم که معبودى جز خدا نیست، خداوند یکتاست و شریک ‏ندارد و شهادت مى‏دهم که محمد بنده خدا و فرستاده خداست و تو رهبر و حجت از سوى خداوند براى بندگان هستى و من از گذشته خود بازگشت مى‏کنم.

 

مناظره امام صادق علیه السلام با ابن ابى‏العوجاء

عبدالکریم بن ابى‏العوجاء بارها درباره مسائل گوناگون با امام ‏صادق علیه السلام گفت‏وگو کرد.

مرحوم کلینى برخى از مناظرات وى با امام صادق علیه السلام را نقل کرده‏است. اینک یکى از مناظرات را ذکر مى‏کنیم:

راوى گوید: روز دیگر ابن ابى‏العوجاء برگشت و در مجلس امام‏ صادق علیه السلام خاموش نشست و دم نمى‏زد. امام فرمود: گویا آمده‏اى که ‏بعضى از مطالبى را که در میان داشتیم تعقیب کنى. گفت: همین را خواستم. اى پسر پیغمبر! امام به او فرمود: تعجب است از این که ‏تو خدا را منکرى و به این که من پسر رسول خدایم گواهى دهى!! گفت: عادت مرا به این جمله وادار مى‏کند؟ امام فرمود: پس چرا سخن نمى‏گویى؟ عرض کرد: از جلال و هیبت ‏شما است که در برابرتان ‏زبانم به سخن نیاید. من دانشمندان را دیده و با متکلمین مباحثه‏کرده‏ام؛ ولى مانند هیبتى که از شما به من دست دهد، هرگز به من ‏روى نداده است. فرمود: چنین باشد ولى من در پرسش را به رویت ‏باز مى‏کنم. سپس به او توجه کرد و فرمود: تو مصنوعى یا غیرمصنوع؟ عبدالکریم بن ابى‏العوجاء گفت: ساخته نشده‏ام. امام ‏فرمود: براى من بیان کن که اگر ساخته شده شده بودى، چگونه ‏مى‏بودى؟ عبدالکریم مدتى سر به گریبان شده، پاسخ نمى‏داد و با چوبى که در مقابلش بود ور مى‏رفت و مى‏گفت: دروازه پهن، گود، کوتاه، متحرک و ساکن همه اینها صفت مخلوق است. امام فرمود: اگر براى مصنوع صفتى جز این‏ها ندانى باید خودت را هم مصنوع بدانى؛ زیرا در خود از این امور حادث شده مى‏یابى. عبدالکریم گفت: از من چیزى پرسیدى که هیچ کس پیش از تو نپرسیده و کسى بعد از تو هم ‏نخواهد پرسید. امام فرمود: فرضا بدانى در گذشته از تو نپرسیده‏اند، از کجا مى‏دانى که در آینده نمى‏پرسند؟ علاوه بر این،سخن و گفتار خود را نقض کردى، زیرا تو معتقدى که همه چیز از روز اول مساوى و برابر است، پس چگونه چیزى را مقدم و چیزى را موخر مى‏دارى؟ اى عبدالکریم! توضیح بیشترى برایت دهم: بگو بدانم ‏اگر تو کیسه جواهرى داشته باشى و کسى به تو گوید: در این کیسه‏ اشرفى هست و تو بگویى نیست. او به تو بگوید: اشرفى را براى من‏ تعریف کن. و تو اوصاف آن را ندانى، آیا تو مى‏توانى ندانسته ‏بگویى اشرفى در کیسه نیست؟ گفت: نه. امام فرمود: جهان هستى که‏ درازا و پهنایش از کیسه جواهر بزرگتر است. شاید در این جهان‏ مصنوعى باشد زیرا که تو صفت مصنوع را از غیر مصنوع تشخیص ‏نمى‏دهى. عبدالکریم درماند ... . سال بعد، بار دیگر با امام در حرم مکى برخورد. یکى از شیعیان به حضرت عرض کرد: ابن‏ ابى ‏العوجاء مسلمان شده؟ امام فرمود: او نسبت ‏به اسلام کور دل ‏است، مسلمان نشود. چون ابن ابى‏العوجاء چشمش به امام افتاد، گفت: اى آقا و مولاى من! امام فرمود: براى چه این‏جا آمدى؟ گفت: براى عادت تن و سنت میهن و براى این که دیوانگى و سر تراشى و سنگ‎پرانى مردم را ببینم. امام فرمود: اى عبدالکریم! تو هنوز بر سرکشى و گمراهیت پا برجایى؟ عبدالکریم رفت ‏سخنى بگوید که ‏امام فرمود: در حج مجادله روا نیست و عبایش را تکان داد و فرمود: اگر حقیقت چنان باشد که تو گویى که چنان نخواهد بود. ما و تو رستگاریم و اگر حقیقت چنان باشد که ما مى‏گوییم، ما رستگاریم و تو در هلاکت. (13)

 

مناظره امام صادق علیه السلام با زندیق مصرى

هشام بن الحکم مى‏گوید: زندیقى از مصر به قصد دیدار با امام ‏صادق علیه السلام رهسپار مدینه شد. زندیق وقتى به مدینه رسید که آن حضرت ‏مدینه را به قصد مکه ترک کرده بود. زندیق که در مصر آوازه علم ‏و اخلاق امام صادق علیه السلام را شنیده بود، شیفته دیدار آن حضرت بود. بدین خاطر با این که خسته بود، لحظه‏اى درنگ نکرد و روانه مکه ‏شد. هشام مى‏گوید: امام صادق علیه السلام در حال طواف بود که زندیق مصرى ‏نزد آن حضرت آمد. من همراه امام صادق علیه السلام بودم. زندیق مصرى سلام ‏کرد. حضرت فرمود: نام تو چیست؟ زندیق گفت: عبدالملک. امام ‏پرسید: کنیه‏ات چیست؟ گفت: ابو عبدالله. امام فرمود: این کدام‏ ملک و پادشاه است که تو بنده او هستى؟ آیا از پادشاهان زمین ‏است ‏یا از پادشاهان آسمان؟ پسرت بنده خداى آسمان است ‏یا بنده ‏خداى زمین؟ هشام مى‏گوید: مرد مصرى سکوت کرد. امام فرمود: حرف ‏بزن. باز هم او سکوت اختیار کرد. امام فرمود: هرگاه از طواف ‏فارغ شدم، نزد ما بیا.

طواف امام پایان یافت. زندیق نزد حضرت آمد و در مقابل امام ‏نشست. امام به او فرمود: آیا مى‏دانى که زمین زیر و رویى دارد؟زندیق گفت: آرى. امام فرمود: تاکنون به زیر زمین رفته‏اى؟ زندیق‏گفت: نه. امام فرمود: آیا مى‏دانى در زیر زمین چیست؟ زندیق گفت: نمى‏دانم. گمان مى‏کنم چیزى زیر زمین نیست. امام فرمود: گمان ‏چیزى جز عجز و درماندگى است... آیا به سوى آسمان بالا رفته‏اى؟ او گفت: نه. امام فرمود: آیا مى‏دانى در آن‏جا چیست؟ او گفت: نمى‏دانم. امام فرمود: آیا به سوى مشرق و مغرب رفته‏اى و ماوراى ‏آنها را زیر نگاهت قرار داده‏اى؟ زندیق گفت: نه. امام فرمود: بسى ‏جاى تعجب است که نه به مشرق رفته‏اى، نه به مغرب، نه به درون‏ زمین، نه به آسمان بالا و نه خبرى از آن‏جا دارى تا بدانى در آنجا چیست؟ و در عین حال، تو منکر آن چه که در این مکان‏هاست‏ هستى؟! آیا هیچ عاقلى چیزى را که نمى‏داند منکر مى‏شود؟! زندیق ‏مصرى گفت: تاکنون هیچ کس با من این گونه سخن نگفته است. امام ‏فرمود: پس تو از این جهت در شک و تردید هستى؟!

زندیق گفت: شاید چنین باشد. امام فرمود: اى مرد! بدان! هیچگاه ‏آن که نمى‏داند بر آن که مى‏داند حجت و دلیلى ندارد. هرگز جاهل ‏حجتى بر عالم ندارد. اى برادر مصرى! گوش کن که با تو چه مى‏گویم! آیا نمى‏بینى که آفتاب، ماه، شب و روز به افق درآیند؟ اما یکى ‏بر دیگرى سبقت نمى‏گیرد. آنها مى‏روند و بر مى‏گردند، و در این ‏رفت و آمد مجبور و مضطر هستند؛ زیرا جایى جز جاى خودشان‏ ندارند. آنها اگر مى‏توانستند که برنگردند چرا برمى‏گردند؟ اگر مضطر نبودند چرا شب، روز نمى‏گردد و روز، شب نمى‏شود؟ به خدا سوگند! اى برادر مصرى! آنچه را که شما به آن عقیده دارید و دهر مى‏نامید اگر آنها را مى‏برد پس چرا برمى‏گرداند و اگر آنها برمى‏گرداند پس چرا آنها را مى‏برد؟! آیا نمى‏بینى که آسمان ‏برافراشته شده و زمین نهاده شده است، به گونه‏اى که نه آسمان به‏ زمین مى‏افتد و نه زمین بر روى کرات زیرین خود سرازیر مى‏شود؟ به ‏خدا سوگند، خالق و مدبر آنها خداست.

زندیق مصرى تحت تاثیر استدلال‏هاى امام صادق علیه السلام قرار گرفت و مسلمان شد. امام صادق علیه السلام به هشام دستور داد تا تعالیم اسلام را به او بیاموزد. (14)

 

پى‏نوشت‎ها:

1- مزدک در ایام پادشاهى قباد مى‏زیست و کتاب مزدا اثر اوست.(سفینه‏البحار، ج 1، ص‏559.)

2-مجمع البحرین، ص 248.

3- سفینة البحار، ج 1، ص‏559.

4- تحف العقول، ص 428.

5- همان.

6- احتجاج، ج 1، ص 25.

7- مجمع البحرین، ص 162.

8- سفینة البحار، ج 2، ص 285.

9- همان، ج 1، ص 474.

10- سوره زخرف، آیه 84.

11- تفسیر المیزان، ج 18، ص 128/ سفینة ‏البحار، ج 1، ص 474.

12- احتجاج، ج 2، ص 71.

13- الکافى، ج 1، ص‏97.

14- احتجاج، طبرسى، ج 2، ص 75.

15- کافى، ج 1، ص 1005.